چگونه در کنار اهل سنت بودن  اهل جماعت هم شویم؟ (2)

چگونه در کنار اهل سنت بودن  اهل جماعت هم شویم؟ (2)

بسم الله و الحمد لله، اما بعد:

 السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

در این نگرش که به ما می گوید: اهل سنت یعنی: اهل اسلام، می توانیم احادیث و سیره ی رسول الله صلی الله علیه وسلم را در اصطلاح «منهج= راه و روش» و«راهنمائی = خَيْرَ الْهَدْىِ هَدْىُ مُحَمَّدٍ»[1] قرار دهیم؛ منهج: مثل منهج و روش رسول الله صلی الله علیه وسلم در «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ» حکومت داری بر اساس منهج و روش نبوت و…؛ راهنمائی: مثل راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم در تبیین آیات، راهنمائی یعنی جریانی که به ما کمک می کند آیات قرآن و احکام شریعت را آنگونه که مورد رضایت الله و مقصود شریعت و سنت است بشناسیم و درک کنیم.

 سنت هر قومی هم، شریعت و برنامه و کلیت نظام آن قوم و ملت را می رساند، چنانچه شریعت یا سنت ما اسلام است و شریعت و سنت آمریکا سکولاریسم؛ ما اهل سنت اسلام هستیم و آنها اهل سنت کفر یا اهل سنت سکولاریسم هستند و سایر یهودی ها و نصرانی ها و مجوس و صابئین نیز دارای سنت خاص خودشان هستند؛ سُنَنَ الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ (نساء/26) و قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ (آل عمران/۱۳۷) یعنی هر کدام دارای شریعت خاص و عقاید و نظام خاص خودشان بودند و از زمان پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم تا کنون 6 سنت وجود دارد: الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالصَّابِئِينَ وَالنَّصَارَىٰ وَالْمَجُوسَ وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا (حج/17) 1- مومنین  2- یهودی ها 3- مندائیان ستاره پرست 4- نصرانی ها یا به قول عوام مسیحی ها 5- زرتشتی ها 6- سکولاریستها (یا مشرکین یا احزاب)؛ بر این اساس می توان از لحاظ لغوی گفت که «ولکلِّ قومٍ سُنَّه ٌوإمامُهَا»[2]و هر قومی برای خودش دارای سنت، شریعت، برنامه و نظام و حاکمیت و دارای رهبریت خاص خودش است. پس شخصی که در آمریکا یا اروپا یا هر یک از کشورهای سکولار زندگی می کند اهل قوانین و سنت و شریعت همان کشور است نه اهل سنت و شریعت و قوانین شریعت الله. اهل سنت هست اما اهل سنت سکولاریستها نه اهل سنت اسلام.

یعنی زمانی که می گوئیم سنت کفار سکولار(مشرک) یعنی نظام و شریعت حاکم بر آنها که در این نظام  و شریعت، هم جبت وجود دارد هم صنم و وثن و انواع قوانین و راه و روشهای جاهلی که این کفار سکولار برای خود تولید کرده اند که از مجموعه ی این قوانین و آداب و رسوم و عقاید و خورده فرهنگها و رفتارهای مختلف، «سنت» این کفار سکولار یا مشرک شکل می گیرد، همچنین و می توانیم بگوئیم سنت قوم سکولار زمان نوح یا سنت قوم سکولار زمان عاد و ثمود و یا سنت قوم سکولار قریش یا سنت قوم سکولار آمریکا و انگلیس و چین و غیره که شکل کلان آن در نظام حکومتی و حاکمیت قوانین آنها خودش را نشان می دهد و زمانی که ما کفر به طاغوت می کنیم یعنی به اصل نظام و سنت این کفار کفر کرده ایم.

البته در داخل نظام و سنت اسلامی نیز که شریعت الله تعالی است و از قرآن و احادیث صحیح رسول الله صلی الله علیه وسلم شکل گرفته و در الجماعة خودش را نشان می دهد ممکن است خورده سنتهای متعددی نیز وجود داشته باشند موافق با سنت اصلی که الجماعه است. رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: ” مَن سَنَّ في الإسْلَامِ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ أَجْرُهَا وَأَجْرُ مَن عَمِلَ بهَا بَعْدَهُ، مِن غيرِ أَنْ يَنْقُصَ مِن أُجُورِهِمْ شَيءٌ، وَمَن سَنَّ في الإسْلَامِ سُنَّةً سَيِّئَةً، كانَ عليه وِزْرُهَا وَوِزْرُ مَن عَمِلَ بهَا مِن بَعْدِهِ، مِن غيرِ أَنْ يَنْقُصَ مِن أَوْزَارِهِمْ شَيءٌ.” [3] هر کس سنت نیکویی را در اسلام پایه‌ ریزی کند (روشی مشروع برای رسیدن به چیزی مشروع) پاداش آن و پاداش هر کس که بعد از او بدان عمل کند به وی می ‌رسد بدون این که چیزی از پاداش آنان کم شود و هر کس بنیانگذار سنت بدی در اسلام باشد، گناه آن و گناه هر کس که بعد از او بدان عمل کند بر وی خواهد بود بدون این که چیزی از گناه آنان کم شود.

پس در میان مومنین نیز، در کنار سنت اصلی که اسلام و أصل نظام حاکم بر جامعه است که در الجماعة شکل ظاهری به خودش گرفته، در چارچوب قانون شریعت الله سنتهای حسنه ی زیادی ممکن است از سوی انسانهای مختلف و متعددی به وجود بیایند که قابل پیروی کردن باشند که در واقع همگی در مسیر سنت اسلام و أصل نظام و الجماعة و در راه الله تولید شده اند: قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ‏(یوسف/108) ‏بگو: این راه من است که من با آگاهی و بینش و بصیرت به سوی الله دعوت می کنم و پیروان من هم (چنین می‌باشند)، و الله را منزّه می‌دانم، و من از زمره سکولاریستها (=مشرکان = احزاب) نیستم.‏

این «هَذِهِ سَبِیلِی» (این راه من است) در واقع همان سنت اسلام و «کلیت  راه و نظام اسلامی» و «طريقة النبي صلى الله عليه وسلم» در تبیین و حرکت در چارچوب این نظام است؛[4]  به همین دلیل می بینیم که در احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز «سنت» تعریفی خاص و ویژه ای دارد: رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:

  • أُوصِيكُمْ بِتَقْوَى اللَّهِ وَالسَّمْعِ وَالطَّاعَةِ وَإِنْ كَانَ عَبْدًا حَبَشِيًّا فَإِنَّهُ مَنْ يَعِشْ مِنْكُمْ بَعْدِي فَسَيَرَى اخْتِلَافًا كَثِيرًا فَعَلَيْكُمْ بِسُنَّتِي وَسُنَّةِ الْخُلَفَاءِ الرَّاشِدِينَ الْمَهْدِيِّينَ فَتَمَسَّكُوا بِهَا وَعَضُّوا عَلَيْهَا بِالنَّوَاجِذِ وَإِيَّاكُمْ وَمُحْدَثَاتِ الْأُمُورِ فَإِنَّ كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ؛[5] وَكُلَّ ضَلاَلَةٍ فِي النَّارِ .[6] شما را به تقوای خداوند و اطاعت و فرمانبري سفارش مي كنم هرچند بنده اي حبشی باشد. هركس از شما بعد از من زنده باشد اختلافات بسياری را مشاهده مي كند پس به سنت من و سنت جانشينان هدايت يافته بعد از من تمسك جوييد و محكم آن را بگيريد و بر این سنت سخت پای‌بند باشید، حواستان باشد از امورات ايجاد شده در دين بپرهيزيد چون هر نوآوري بدعت و هر بدعتی گمراهي است، و هر گمراهي در آتش جهنم.

اگر به کلیت این حدیث نگاه کنیم و مثل بعضی از افراد دچار قیچی کاری نشویم متوجه می شویم که کلیت حدیث در مورد «السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ» از رهبر و امیر و پیوستن و چنگ زدن به الجماعة و پرهیز از فرقه گرائی و تفرقه اندازان در حکومت اسلامی سفارش شده است، که سنت و روش خلفای راشدین هم همین «اصل و کلیت نظام» بود که همان سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم در مساله ی حاکمیت و«السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ» داشتن برای رهبر و امیر است نه خارج از آن[7]؛ هر گونه تخطی از این سنت و به وجود آوردن چیزهای جدید در این زمینه «بدعت» است که تمام این چیزهای جدید در مساله ی حاکمیت و «السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ» از رهبریت و تفرق از جماعت مومنین، در «آتش» است.  

سنت خلفای راشدین در «اصل و کلیت نظام» و الجماعة و عدم سهل انگاری در انتخاب امام و رهبر الجماعة[8] چیزی غیر از تبعیت از شریعت نیست؛[9]چون: وقد عُلِمَ بالضرورةِ من دينِ الإسلامِ، أن لا دينَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بإمامة، ولا إمامة إلا بسمع وطاعة؛ که در واقع همان سخن عمر بن خطاب است که می گوید:لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[10] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و اطاعت.

زمانی که بعد از بعثت پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم و تکمیل اسلام «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينا» (مائده/3) وجود دین اسلام به الجماعة گره خورده و وجود الجماعة نیز به رهبریت و وجود رهبریت نیز به اطاعت و فرمانبرداری از او گره خورده، یعنی: سنت پیروان پیامبر خاتم صلی الله علیه وسلم در الجماعة ای است که آنها باید اطاعت خودشان را به رهبریت این الجماعة بدهند و تطبیق و عمل کردن به اسلام کامل و پیاده کرده دین اسلام در هر 4 معنی و مفهوم آن یعنی 1- قدرت حاکمیت و حکومتی 2- قانون و برنامه 3- اطاعت کردن و فرمانبرداری 4- مجازات و پاداش تنها در صورت وجود «أصل نظام» است، که در جماعت خودش را نشان می دهد، و جماعت هم تنها با داشتن رهبری واحد معنی پیدا می کند و این رهبر هم با «السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ» حرفشنوی و اطاعت زیر دستان است که جایگاه شرعی خودش را به دست می آورد و هر کسی برای این «سنت» چیز تازه ای جایگزین کند دچار «بدعت» از لحاظ شرعی شده است.

«أصل نظام» رسول الله صلی الله علیه وسلم که بر پایه های قرآن و احادیث صحیح بناشده شکل ظاهری آن بر اساس حکومت اسلامی بر منهاج نبوت پایه ریزی شده است که در الجماعة واحد مسلمین و رهبریت واحد آن خودش را نشان می دهد؛ جایگزین کردن هر نظامی به جای این نظام یعنی تولید بدعت.

علاوه بر این، تولید بدعت در هر یک از معانی و مفاهیم 4 گانه ی دین و اهل تفرق و جدائی از الجماعه ی تولید شده توسط دارالاسلام و رهبریت واحد آن و اهل بغی بر الجماعة بودن، بدعتی است که شخص را مستحق آتش می کند:«كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَكُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ؛ وَكُلَّ ضَلاَلَةٍ فِي النَّارِ». حالا چقدر الله تعالی چنین مسلمان اهل بدعتی را در آتش نگه می دارد ما نمی دانیم اما می دانیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد دسته ای از جدا شده های از الجماعة مومنین در زمان حاکمیت امیر المومنین علی ابن ابی طالب می فرماید: وَيْحَ عَمَّارٍ، تَقْتُلُهُ الفِئَةُ البَاغِيَةُ، يَدْعُوهُمْ إِلَى الجَنَّةِ، وَيَدْعُونَهُ إِلَى النَّارِ .« خدا عمار را خیر بدهد! او را گروه باغی (و سرکش از امام مسلمین) خواهند كشت او آنان را به بهشت دعوت مي كند (که الجماعة و محافظت از ضررویات اصلی است) ولي آنها او را به جهنم مي خوانند (که تفرق و پایمال شدن این ضروریات است)» عمار گفت: ” أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الفِتَنِ[11] من از دست فتنه ها به الله پناه می برم. [12]

ابن حجر عسقلانی می گوید عمار رضی الله عنه و گروهی که به آن تعلق دارد به سوی بهشت دعوت می کردند، اما توسط گروه باغیه معاویه که به جهنم و عذاب دعوت می کردند به شهات می رسد. [13] ابن تیمیه حنبلی مذهب با استناد به آراء فقهای مذاهب اسلامی می گوید که این باغی و اهل بغی بودن معاویه قابل توجیه نیست. [14] در واقع می توان گفت تفرق و جدا شدن از الجماعه در حکومت اسلامی بر منهاج نبوت، و جایگزین کردن نظام شاهیگری به جای نظام «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ» ترک منهج و پدید آوردن بدعت بزرگی است که هیچ توجیه شرعی ندارد. همچنین از حذیفه در مورد قاتلین عثمان که حتی عده ای از این قاتلین جزو اصحاب بودند[15] می پرسند: عثمان کجاست؟ گفت: في الجنة، در بهشت است. گفتم: قاتلين عثمان كجا هستند؟ گفت: في النارِ واللهِ، به الله قسم که در آتش هستند. [16] چرا حذیفه گواهی می دهد و قسم می خورد که این دست از شورشیان که مخلوطی بودند از اصحاب و منافقین و خوارج در آتش هستند؟ چون :

  1. «بدعت» را جایگزین «سنت» کرده اند و «كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلَالَةٌ؛ وَكُلَّ ضَلاَلَةٍ فِي النَّارِ».
  2. به ناحق یک مومن را به قتل رسانده بودند؛ حالا چه رسد به اهل بدعتی که صدها و بلکه هزاران مومن را به قتل می رسانند در حالی که الله تعالی می فرماید:«وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ» (اسراء/33) کسى را که خداوند خونش را حرام شمرده، جز به حق!  نکشيد. و رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز می فرماید: «كُلُّ ذَنْبٍ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَغْفِرَهُ إِلاَّ مَنْ مَاتَ مُشْرِكًا أَوْ مُؤْمِنٌ قَتَلَ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا».[17] شاید خداوند تمام گناهان را ببخشد؛ به جزء کسی که سکولار (مشرک) مرده، یا مومنی که مومن دیگری را به عمد به قتل رسانده باشد.

حتی رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: «مَنْ آمَنَ رَجُلا عَلَى دَمِهِ فَقَتَلَهُ، فَأَنَا بَرِيءٌ مِنَ الْقَاتِلِ، وَإِنْ كَانَ الْمَقْتُولُ كَافِرًا»[18] مردی که تامین جانی داشته باشد و کسی او را بکشد، من از قاتل بیزاری میجویم؛ اگر چه مقتول کافر باشد.

به همین دلیل است که می بینیم رسول الله صلى الله عليه وسلم می فرماید: لَنْ يَزَالَ الْمُؤْمِنُ فِي فُسْحَةٍ مِنْ دِينِهِ، مَا لَمْ يُصِبْ دَمًا حَرَامًا؛[19] انسان مومن تا زمانی در دینش از گشایش -و توفیق بهره مندی از بخشایش الله و شفاعت شفاعت کننده ها و پاک شدن گناهان با انجام عمل صالح و غیره – برخوردار است که خون حرامی نریزد. عبدالله بن عمر نیز می گوید: إِنَّ مِنْ وَرَطَاتِ الأُمُورِ، الَّتِي لاَ مَخْرَجَ لِمَنْ أَوْقَعَ نَفْسَهُ فِيهَا، سَفْكَ الدَّمِ الحَرَامِ بِغَيْرِ حِلِّهِ[20]. از مهلکه ها و ورْطه های نابودی انسان که هیچ راه نجاتی از آن نیست ریختن نابجای خونی است که حرام شده است.

با این نگرش شرعی به سنت و أصل نظام و الجماعة است که می توانیم بگوئیم اولین بدعت در اسلام توسط خوارج به وجود آمد، البته «عاملِ اولین بدعت یعنی بدعت خوارج، برداشتِ اشتباه آنان از قرآن کریم بود. آن‌ها قصد مخالفت و تعارض با قرآن را نداشتند؛ اما مفهومی را استنباط کردند که قرآن بر آن دلالت نداشت… خوارج با وجودی که قصدِ پیروی از قرآن را داشته‌اند، مورد مذمت و نکوهش قرار گرفتند. حال درباره‌ی آنان که بدعتشان با قرآن در تعارض است و از قرآن روی گردانند، چه باید گفت؟»[21]

در میان این خوارج کسانی بودند که مثل ذُو الْخُوَیْصِرَة با خروج زبانی بر حاکمیت رسول الله صلی الله علیه وسلم کار خود را شروع کردند و با قتل عثمان به این بدعت پروبال دادند و با خروج بر علی آنرا تکامل بخشیدند و تاکنون در کنار ضرار سازهای متنوع داخلی به فعالیت مخرب و مسموم خود ادامه می دهند. ضرار سازهائی که به دلیل قدرت حکومتی و نظامی و قاطعیت رسول الله صلی الله علیه وسلم و ابوبکر و عمر مدیریت شده بودند و نتوانسته بودند ابراز وجود کنند. «منهج» اسلام در چگونگی امر به معروف و نهی از منکر رهبر و مسئولین حکومتی چیزی است و امثال ذُو الْخُوَیْصِرَة با زبان و دست چیز دیگری را جایگزین آن کردند که «بدعت» است؛ همچنانکه سنت نظام اسلامی بر اساس«منهج» «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ» است و معاویه بدعت شاهیگری را جایگزین آن کرد که قرنهاست این بدعت بر مسلمین تحمیل شده  و مسبب مصیبتهای متعدد و مفاسد بیشماری بر مسلمین و حتی انسانهای موجود در دارالکفرهایی شده است که می بایست توسط مسلمین از دست جاهلیت حاکم بر آنها رها شوند.

امام سفیان ثوری می گوید: «الْبِدْعَةَ أَحَبُّ إلَى إبْلِيسَ مِنْ الْمَعْصِيَةِ، لِأَنَّ الْبِدْعَةَ لَا يُتَابُ مِنْهَا، وَالْمَعْصِيَةُ يُتَابُ مِنْهَا» [22] بدعت نزد شیطان دوست داشتنی تر از گناه است، چون از بدعت توبه نمی شود، و از گناه توبه می شود. شخص از بدعت توبه نمی کند چون خیال می کند با انجام آن به الله نزدیک می شود به همین دلیل در شخص و حتی در نسلهای بعدی هم ادامه پیدا می کند و به تخریبات خود ادامه می دهد مثل همین شاهیگری یا همین فرقه های اهل بدعت که قرنهاست به تخریبات خود ادامه می دهند.   

ابن سیرین منشأ نامگداری و تسمیه ی لفظ اهل سنت در برابر اهل بدعت را مساله ای حکومتی و به زمان خروج و قیام بر علیه عثمان بن عفان و قتل وی ربط می دهد و می گوید: ابتدای امر، کسی از سندِ روایات سوال نمی‌کرد؛ ولی چون فتنه‌ها سر برآورد، گفتند: افرادِ سند را نام ببرید؛ اگر اهل سنت باشند حدیثشان پذیرفته می‌شود و اگر از اهل بدعت باشند خیر. [23] یعنی اهل سنت کسانی هستند که تابع الجماعه هستند نه اهل فرقه بازی و جدائی از الجماعه و کسانی که اهل جدائی از الجماعه هستند اهل بدعت هستند. الترمذی هم باز از ابن سیرین نقل می کند که: در ابتدا از الإسناد سوال نمی کردند، اما زمانی که فتنه رخ داد از الإسناد می پرسیدند، تا اینکه حدیث  أهل السنة  گرفته شود و حدیث أهل البدع دور ریخته شود.[24] در این زمینه ابن سیرین سخن مهمی دارد که می‌گوید: حدیث یعنی دین، ببینید دینتان را از چه کسی می‌گیرید.[25]

کسی که اهل جدائی و فرقه بازی از الجماعه است و از رهبریت جدا شده و اطاعت خودش را از الجماعه گرفته دین کامل ندارد. به این شکل ابن سیرین اهل سنت را به کسانی که 4 معنی و مفهوم دین را رعایت می کنند که از آنها حاکمیت و قدرت حکومتی و دادن اطاعت به الجماعة واحد مسلمین بر اساس «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ» است ربط داده و در برابر اهل بدعت قرار می دهد و این عنوان أهل السنة باعث جدا شدن این جریان و طیف از خوارج و معتزله و مجسمه و فرقه های غلاة شیعه و غیره شد. [26]

این فرقه های مختلف اهل بدعت، خودشان برای خودشان اسم گذاشته اند و اهل سنت تنها در برابر اهل بدعت قرار می گیرد و اسم مشخصی غیر از این برای خودش ندارد. ابن عبدالبر می‌گوید: شخصی نزد امام مالک آمد و گفت: سوالی از شما دارم و میان خودم و الله شما را حجت قرار می‌دهم. امام مالک گفت: ما شآءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ الّا بِاللَّهِ، بپرس! گفت: اهل سنت کیست؟ امام مالک پاسخ داد: اهل سنت آنانند که لقب دیگری ندارند که بدان مشهور باشند. نه جهمی، نه قَدَری و نه رافضی[27]. ما هم اضافه کنیم: نه زیدی نه حنفی نه مالکی نه شافعی نه حنبلی نه جعفری نه ظاهری و نه هیچ اسم و رسم دیگری. الله با قرآنی واحد و پیامبری واحد و کعبه ای واحد ما را مسلمان نامیده: هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَفِي هَٰذَا (حج/78)  الله شما را قبلاً (در کتابهای پیشین) و در این (قرآن) مسلمان نامیده است؛ الله اسم ما را گذاشته مسلمان و بلا تشبیه و «وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَىَ» (نحل/60) پدر شما اسمی مشروع و اسلامی برای شما گذاشته است آیا پدر شما و خود شما راضی می شوید کسی شما را به اسم دیگری صدا بزند هر چند زیبا و شرعی هم باشد؟ مثلاً پدرت اسم شما را گذاشته باشد احمد، کسی به شما بگوید محمد، پدر تو و خود شما راضی هستید؟ در حالی که محمد اسمی غیر مشروع نیست. پس الله در این قرآن اسم ما را گذاشته مسلمان و به اسم دیگری راضی نیست ما هم نباید راضی باشیم بخصوص اسمی که منبع تفرق و جدائی از الجماعة و اسبابی جهت دوری مسلمین از همدیگر هم باشد. این اسم اهل سنت و جماعت هم بیانگر جریانی است در برابر اهل بدعت و به حاکمیت بر مسلمین بر می گردد که اسلام مسلمین هم به این الجماعه گره خورده است: لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.

تا اینجا واضح است که مساله ی چگونگی برخورد با رهبریت و الجماعة و حاکمیت و أصل نظام بود که باعث پیدایش عبارت اهل سنت شد و اهل بدعت کسانی بودند که در مفاهیم و معانی 4گانه ی دین و بخصوص در مفهوم حاکمیت و اطاعت دچار نو آوری شده بودند و از الجماعه ای جدا شده بودند و به الجماعه ای ضربه زده بودند که بدون این الجماعه، اسلامی هم نیست و در واقع به «سنت» و کلیت نظام یا همان شریعت ضربه زده بودند و چیز جدیدی جایگزین کرده بودند که به تدریج به اصل اسلام ضربه وارد می کرد، نه اینکه کسانی باشند که در مواردی با سایرین دارای اختلافات فقهی و تاویلی خاص خودشان باشند، چون سالها و حتی چند دهه به دنبال خروج ذُو الْخُوَیْصِرَة بر رسول الله صلی الله و علیه وسلم و خروج بر عثمان و علی بود که اختلافات فقهی نیز به تدریج میان این فرقه ها رایج و باعث عمیق شدن و رسمیت یافتن این جدائی و تفرق آشکار شد و در زمان خلفای راشدین هم اختلافات فقهی میان اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم و تابعین وجود داشت و کسی این مخالفین فکری و اجتهادی را که دارای تأویلات مختلف بودند خوارج یا اهل بدعت ننامید.

حدیث دیگری از رسول الله صلی الله علیه وسلم که حق مطلب را در مورد اهل سنت بودن و ترک سنت و طبعاً اهل بدعت شدن ادا می کند و همچنین نشان می دهد در کنار ریختن به ناحق خون که بخشودنی نیست، فاصله گرفتن و خارج شدن و دوری از الجماعة نیز جرم و بدعتی است که قابل بخشش نیست این است که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:

الصَّلَاةُ إِلَى الصَّلَاةِ الَّتِي قَبْلَهَا كَفَّارَةٌ، وَالْجُمُعَةُ إِلَى الْجُمُعَةِ الَّتِي قَبْلَهَا كَفَّارَةٌ، وَالشَّهْرُ إِلَى الشَّهْرِ الَّذِي قَبْلَهُ كَفَّارَةٌ إِلَّا مِنْ ثَلَاثٍ؛[28] قَالَ : فَعَرَفْنَا أَنَّهُ أَمْرٌ حَدَثَ: إِلَّا مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّهِ، وَنَكْثِ الصَّفْقَةِ، وَتَرْكِ السُّنَّةِ “، قَالَ : قُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، هَذَا الشِّرْكُ بِاللَّهِ قَدْ عَرَفْنَاهُ، فَمَا نَكْثُ الصَّفْقَةِ ، وَتَرْكُ السُّنَّةِ، قَالَ: ” أَمَّا نَكْثُ الصَّفْقَةِ : فَأَنْ تُعْطِيَ رَجُلًا بَيْعَتَكَ ، ثُمَّ تُقَاتِلَهُ بِسَيْفِكِ، وَأَمَّا تَرْكُ السُّنَّةِ : فَالْخُرُوجُ مِنَ الْجَمَاعَةِ.[29] نماز فرض تا نماز فرض بعد از آن، کفاره‌ی گناهان میان آن‌ دو (وقت) است؛ و گفت: جمعه تا جمعه‌ی آینده و رمضان تا رمضان بعدی، کفاره‌ی گناهان بین این دو (مدت) است: مگر سه مورد – راوی می‌گوید: دانستم که حتما این اتفاق رخ می‌دهد- به جز شرک به الله، شکستن عهد و ترک سنت؛ گفتیم یا رسول الله، این شرک به الله را شناخته ایم، شکستن عهد و ترک سنت یعنی چه؟ فرمود: شکستن عهد عبارت است از این‌که با شخصی بیعت کنی سپس از درِ مخالفت با او بر ‌آیی و با شمشیرت علیه او بجنگی و ترک سنت یعنی خارج شدن از جماعت.

این تعریف و توضیح مختصر و واضح رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد ترک سنت است. این حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم می رساند که سنت یعنی جماعت و ترک جماعت یعنی ترک سنت که در واقع ترک اسلام در شکل کامل آن است. یعنی: لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[30] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و اطاعت.

در این سخن عمر بن خطاب دقت داشته باشید که در دوران مکی احکامی مثل جهاد و زکات و اجرای حدود و غیره که می بایست توسط حکومت اسلامی به مرحله ی اجرا در آیند هنوز نازل نشده بود و شریعت تکمیل نشده بود و مومنین تنها نیاز به جائی امن جهت حفظ ایمانشان داشتند هر چند در دارالکفر نصرانی های حبشه باشد، اما در دوران تشکیل دارالاسلام و تکمیل شدن شریعت اسلام، نیاز به الجماعه از اولویات عمل به اسلام کامل است که بدون حکومت اسلامی و الجماعه هرگز نمی توان به اسلام کامل عمل کرد و بدون حکومت اسلامی و الجماعه بسیاری از قوانین و دستورات شریعت الله تعطیل می شوند، به همین دلیل، هم انتخاب رهبر جهت تشکیل الجماعه یک ضرورت اسلامی است و هم هجرت و حرفشنوی و اطاعت از الجماعه و اهل جماعت شدن یک تکلیف شرعی برای مومنین غیر معذور است.  

 شخص ممکن است به احادیث زیادی عمل کند یا نکند اما زمانی متهم به ترک سنت می شود که از جماعت حاکم بر دارالاسلام جدا شود؛ یا به قول بوصیری: تَرْكُ السُّنَّةِ: الخُروجُ مِن الطَّاعةِ، ونكْثُ الصَّفقةِ: أنْ تُبايِعَ رجُلًا، ثمَّ تَخرُجُ عليه بالسَّيفِ تُقاتِلُه.[31] ترک سنت یعنی: خارج شدن از اطاعت، و شکستن پیمان هم یعنی: به مردی بیعت بدهی، به دنبال این بر علیه او قیام کنی و با اسلحه با او بجنگی. یا ابن حجر عسقلانی در فتح الباری می گوید الحاکم فَسَّرَ نَكْثَ الصَّفْقَةِ بِالْخُرُوجِ عَلَى الْإِمَام وَ تَرْكُ السُّنَّةِ بِالْخُرُوجِ عَنْ الْجَمَاعَة.[32] الحاکم نیشابوری نَكْثَ الصَّفْقَةِ را به خروج و قیام بر علیه امام و رهبر تفسیر کرده و تَرْكُ السُّنَّةِ را نیز به خارج شدن از الجماعة.

مومنین در تمام امور اجتماعی خود می آموختند و عملاً تجربه می کردند که چگونه اهل الجماعه باشند حتی اگر نمازهای جماعت باشد. چون امامتِ نمازها و بخصوص نمازهای جمعه و عیدین و موسم حج توسط رهبر الجماعه و یا استاندار و مسئولِ حکومتیِ محلیِ تعیین شده از سوی رهبر الجماعه و یا با انتصاب شخصی دیگر توسط این مسئولین حکومتی صورت می گرفت و جنبه ی حکومتی دارد، یکی از اولویتهای تعیین امام برای نماز بعد از آگاهترین بر قرآن، آگاهترین بر «سنت» بود؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: يَؤُمُّ الْقَوْمَ أَقْرَؤهُمْ لِكتَابِ اللَّهِ، فَإِنْ كَانُوا في الْقِراءَةِ سَواءً، فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ، فَإِنْ كَانُوا في السُّنَّةِ سَوَاءً، فَأَقْدمُهُمْ هِجْرَةً، فَإِنْ كانُوا في الهِجْرَةِ سَوَاءً، فَأَقْدَمُهُمْ سِنّاً. [33] بهترین فقیه وعالمِ به قرآن، امام جماعت شود و اگر همه در فقاهت و علم به قرآن مساوی بودند، هر کدام از آنها که به سنت عالم تر است، امام شود. و اگر در سنّت نیز مساوی بودند، مقدّم‌ترین آنها در هجرت؛ و اگر در هجرت نیز مساوی بودند، مُسن‌ترین آنها امامت دهد.

اقامه ی نماز به جمع چون با الجماعة گره خورده است کسی نمی تواند در آن به میل خودش عمل کند بلکه تابع روش و منهجی است که الجماعة به او اجازه داده است. یعنی زمانی که ابن مسعود استاندار کوفه در مورد چگونگی خواندن تعداد رکعات نماز در مسافرت دیدگاهی دارد و عثمان بن عفان به عنوان امیر و رهبر الجماعه دیدگاه دیگری دارد، زمانی که نماز جماعت خوانده می شود باید ابن مسعود دیدگاهش را به نفع الجماعه ترک کند و تابع الجماعه شود و بگوید: الْخِلَافُ شَرٌّ،[34] و مرتکب ترک سنت نشود حتی در جماعتی در حد جماعت نماز. پس در این حالت ضرورت و اضرار اگر پشت سر هر امامی نماز خواندی و به او اقتدا کردی باید تابع او باشی حتی اگر او معذرو باشد و نشسته نماز بخواند تو هم باید نشسته نماز بخوانی هرچند مشکلی در ایستاده نماز خواندن نداری، چون: إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ.[35] امام برای آن قرار داده شده که به وی اقتداء کنید،

رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: مَا مِنْ ثَلَاثَةٍ فِي قَرْيَةٍ وَلَا بَدْوٍ لَا تُقَامُ فِيهِمُ الصَّلَاةُ إِلَّا قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ، فَعَلَيْكَ بِالْجَمَاعَةِ فَإِنَّمَا يَأْكُلُ الذِّئْبُ الْقَاصِيَةَ.[36] هرگاه در روستا یا صحرا و بیابان‌، ‌گروهی به سه نفر رسیدند و نماز جماعت را، برقرار نکردند بی‌گمان شیطان بر آنها، چیره می‌شود. پس به  جماعت بپیوندید و تک روی  نکنید، چه بی‌گمان ‌گرگ آن ‌گوسفندی را می‌خورد که از گله جدا و دور مانده  باشد.

در سایر جماعتهای کوچک موجود در الجماعة اصلی هم قاعده بر همین است. یعنی زمانی که الجماعه پزشکان تشکیل می شود و دستوری را صادر می کند یک دکتر نمی تواند بگوید من جدای از این جماعت به میل خودم کار می کنم، به همین ترتیب زمانی که شورای اولی الامر مهندسین و اهل دعوت و سایر تخصصها و حرفه ها شکل گرفت و الجماعه ای در حد خودشان تشکیل دادند کسی نمی تواند از این جماعت جدا شود و به صورت جداگانه فعالیت کند. به این شکل مومنین «سنت» الجماعه را در تمام مشاغل و مناصب اداری و اجتماعی جامعه تمرین می کنند و بر آن آگاهی پیدا می کنند.

سنت یاد شده در این حدیث «فَأَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ» را در کنار سایر احادیث متوجه می شویم، به عنوان مثال رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنِّي قَدْ تَرَكْتُ فِيكُمْ مَا إِنِ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ فَلَنْ تَضِلُّوا أَبَدًا كِتَابَ اللَّهِ وَسُنَّةَ نَبِيِّهِ. [37] دو چیز در میانتان باقی گذاشتم؛ مادامی که به آن دو تمسّک جویید گمراه نخواهید شد، کتاب الله و سنت فرستاده‌اش. با چنگ زدن به قرآن و سنت الجماعة سرگردانی نمی ماند، چون الجماعة با شورای اولی الامری که تشکیل داده اجماعی را به مومنین ارائه داده که امت واحدی را شکل می دهد و این امت واحد هم سرگردان نمی شود و حمایت و پشتیبانی الله را نیز به دست می آورد و مشمول این حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم میشود که:إنَّ اللَّهَ لا يَجْمَعُ أمَّتي عَلَى الضَّلَالةٍ ويدُ اللَّهِ على الجماعةِ.[38] «يَدُ اللهِ مَعَ الجَمَاعة.[39] بدون شک الله امت مرا بر سرگردانی و گمراهی جمع نمی‌کند و دست الله با (بر) جماعت است.

در اینجا نیز عدم سرگردان شدن و چنگ زدن به سنت، به اهل الجماعة بودن گره خورده است و پشتیبانی و حمایت الله نیز با اهل الجماعة است نه اهل الفرقه و جدائی و فرقه بازها. اینگونه احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم را با سایر احادیث می فهمیم و باز می رسیم به سخن رسول الله صلی الله علیه وسلم که: تَرْكُ السُّنَّةِ: فَالْخُرُوجُ مِنَ الْجَمَاعَةِ.[40]  

علی ابن ابی طالب نیز «فِراقُ الجَماعَةِ و نَكثُ الصَّفَقَةِ» دوری از الجماعة و شکستن پیمان با رهبر الجماعة و خروج بر رهبر را جزو موبقات نام می برد.[41] البته در منابع شیعیان جعفری نیز، از موسی بن جعفر کاظم آمده است که « نَكْثُ اَلصَّفْقَةِ وَ تَرْكُ السُّنَّةِ وَ فِرَاقُ الْجَمَاعَةِ»[42] پيمان شكنی (با رهبر و جدائی از رهبر) و ترك سنت و دوری از الجماعة از جمله موبقات هستند.

سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[1] بخاری6098- 7277/ مسلم 867/ ابن تيمية، بيان الدليل 172 / شعيب، تخريج المسند لشعيب 14334- تخريج صحيح ابن حبان10 / الألباني، صحيح ابن ماجه 43/ ابن عساكر، معجم الشيوخ 1/443

[2]  تفسير ابن جرير الطبري، ج4 ص65

[3]  مسلم 1017/ صحیح ابن ماجه169 با لفظ: مَن سَنَّ سُنَّةً حَسنةً فعمِلَ بِها ، كانَ لَهُ أجرُها وَمِثْلُ أجرِ مَن عملَ بِها ، لا يَنقُصُ مِن أجورِهِم شيئًا ومن سنَّ سنَّةً سيِّئةً فعملَ بِها ، كانَ عليهِ وزرُها وَوِزْرُ مَن عملَ بِها من بعده لا ينقصُ من أوزارِهِم شيئًا

[4]  أحمد بن حجر العسقلاني. فتح الباري شرح صحيح البخاري، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب الاقتداء بسنن النبي صلى الله عليه وسلم، حديث رقم: 6847. ص. 263 وما بعدها./ أبو محمد محمود بن أحمد بن موسى بن أحمد بن حسين العنتابي الحنفي بدر الدين العينى. عمدة القاري شرح صحيح البخاري، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب الاقتداء بسنن رسول الله صلى الله عليه وسلم، حديث رقم: (6847)، ج25. بيروت لبنان: دار الكتب العلمية. ص. 39 و40./ محمد شمس الحق العظيم آبادي (1415 هـ/ 1995م). عون المعبود، كتاب السنة، باب لزوم السنة حديث رقم: (4612). دار الفكر. ص. 286.

[5]  أخرجه أبو داود (4607) واللفظ له، والترمذي (2676)، وابن ماجه (44)، وأحمد (17144) باختلاف يسير، وابن عبدالبر في ((جامع بيان العلم وفضله)) (2305)

[6] أخرجه أبو داود (4607), والترمذي (2676), وابن ماجه (42) باختلاف يسير من حديث العرباض بن سارية رضي الله عنه. صححه الترمذي, والبزار كما في ((جامع بيان العلم وفضله)) لابن عبدالبر (2/1164)، وابن حبان في ((صحيحه))

[7]  محمد بن عبد الرحمن بن عبد الرحيم المباركفوري. تحفة الأحوذي شرح سنن الترمذي كتاب العلم باب ما جاء في الأخذ بالسنة واجتناب البدع، حديث رقم: (2676). دار الكتب العلمية. ص. 366 وما بعدها

[8] الإمامة، لأبي نعيم الأصبهاني/ وقد تَواتَر عنِ الصَّحابةِ رِضوانُ اللهِ عليهم أنَّهم بايَعوا أبا بَكْرٍ رَضيَ اللهُ عنه بالخِلافةِ بَعدَ وفاةِ النَّبيِّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم، ثُمَّ استَخلَفَ أبو بَكرٍ عُمَرَ رَضي اللهُ تعالى عنهما، ثُمَّ استَخلَفَ عُمَرُ أحَدَ السِّتَّةِ الَّذينَ اختاروا عُثمانَ رَضيَ اللهُ عنه، ثُمَّ بَعدَ استِشهادِه بايَعوا عَليًّا بالخِلافةِ، فهذه سُنَّتُهم رَضيَ اللهُ عنهم في الخِلافةِ، وعَدَمِ التهاوُنِ في مَنْصِبِها؛ فوَجَبَ الاقتِداءُ بهم في ذلك بأمرِ النَّبيِّ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم

[9]  جامع العلوم والحكم، ابن رجب الحنبلي، جامع العلوم والحكم، الحديث الثامن والعشرون أوصيكم بتقوى الله والسمع والطاعة وإن تأمر عليكم عبد، الجزء الثاني، ص120، مؤسسة الرسالة، سنة النشر: 1422 هـ/ 2001م/ وقال مالك: قال عمر بن عبد العزيز: «سن رسول الله صلى الله عليه وسلم وولاة الأمر من بعده سننا، الأخذ بها اعتصام بكتاب الله وقوة على دين الله، وليس لأحد تبديلها ولا تغييرها ولا النظر في أمر خالفها، من اهتدى بها فهو مهتد، ومن استنصر بها فهو منصور، ومن تركها واتبع غير سبيل المؤمنين ولاه الله ما تولى وأصلاه جهنم وساءت مصيرا».

[10] سنن الدارمي، مقدمة باب في ذهاب العلم، 257- 265/ ئەبوداوود (3664)، ئەحمەد (2/338)، داریمی (257)، ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله 326/ عَنْ تَمِيمٍ الدَّارِيِّ ، رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ : تَطَاوَلَ النَّاسُ فِي الْبِنَاءِ فِي زَمَنِ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، فَقَالَ عُمَرُ : يَا مَعْشَرَ الْعُرَيْبِ ، الْأَرْضَ الْأَرْضَ ، إِنَّهُ لَا إِسْلَامَ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ ، وَلَا جَمَاعَةَ إِلَّا بِإِمَارَةٍ ، وَلَا إِمَارَةَ إِلَّا بِطَاعَةٍ ، فَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى الْفِقْهِ ، كَانَ حَيَاةً لَهُ وَلَهُمْ ، وَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ ، كَانَ هَلَاكًا لَهُ وَلَهُمْ)

[11] مسلم (2915). (2916). الترمذي (3800) أحمد (6499)، والنسائي في الكبرى (8496) أبو يعلى في المعجم (283)، والطبراني في الصغير (516).البزار (2948).الطبراني في المعجم الكبير (4030).أبو يعلى في المعجم (181)، والروياني (693)، والطبراني في الكبير (954).ابن أبي شيبة (7/ 552)، والطبراني في الكبير (3720).أبو يعلى (7364)، والطبراني في الكبير (19/ 331). معمر في جامعه (11/ 240- ملحق بمصنف عبد الرزاق) مطولًا، وابن أبي شيبة (37876)، وأبو يعلى (7342، 7346).الطبراني في الأوسط (6315).الطبراني في الكبير (5/ 266)، الحافظ ابن حجر في الإصابة (2/ 484)ابن أبي عاصم في الآحاد والمثاني (2707)، والطبراني في الكبير (5146).الشاشي (1532)، والطبراني في الكبير (5/ 266، 19/ 170).الحارث (1017، 1018- بغية الباحث)، والبزار (1428)، وأبو يعلى (1614)، والطبراني في الأوسط (7526).

[12] رواه البخاري (447)./ وروى البخاري بإسناده إلى خالد الحذاء عن عكرمة قال لي ابن عباس ولابنه علي: انطلقا إلى أبي سعيد فاسمعا من حديثه، فانطلقنا فإذا هو في حائط يصلحه، فأخذ رداءه فاحتبى، ثم أنشأ يحدثنا حتى أتى على ذكر بناء المسجد فقال: ((كنا نحمل لبنة لبنة وعمار لبنتين فرآه النبي صلى الله عليه وسلم فينفض التراب عنه ويقول: ويح عمار تقتله الفئة الباغية يدعوهم إلى الجنة ويدعونه إلى النار قال: يقول عمار: أعوذ بالله من الفتن))

[13] ((فتح الباري)) (1/542) / فلو قال قائل: إن قتل عمار كان بصفين (وهو مع علي والذين قتلوه مع معاوية وكان معه جماعة من الصحابة فكيف يجوز عليهم الدعاء إلى النار، فالجواب أنهم كانوا ظانين أنهم يدعون إلى الجنة وهم مجتهدون لا لوم عليهم في اتباع ظنونهم فالمراد بالدعاء إلى الجنة الدعاء إلى سببها وهو طاعة الإمام وكذلك كان عمار يدعوهم إلى طاعة علي وهو الإمام الواجب الطاعة إذ ذاك وكانوا هم يدعون إلى خلاف ذلك لكنهم معذورون للتأويل الذي ظهر لهم)

[14] ((مجموع الفتاوى)) (4/437-438  /  قال شيخ الإسلام ابن تيمية رحمه الله تعالى: بعد ذكره لقوله صلى الله عليه وسلم: ((تقتل عماراً الفئة الباغية)) (وهذا أيضاً يدل على صحة إمامة علي ووجوب طاعته وأن الداعي إلى طاعته داع إلى الجنة والداعي إلى مقاتلته داع إلى النار وإن كان متأولاً وهو دليل على أنه لم يمكن يجوز قتال علي وعلى هذا فمقاتله مخطئ وإن كان متأولاً، أو باغ بلا تأويل وهو أصح القولين لأصحابنا وهو الحكم بتخطئة من قاتل علياً وهو مذهب الأئمة الفقهاء الذين فرعوا على ذلك قتال البغاة المتأولين وكذلك أنكر يحيى بن معين على الشافعي استدلاله بسيرة علي في قتال البغاة المتأولين قال: أيجعل طلحة والزبير معاً بغاة؟ رد عليه الإمام أحمد فقال: ويحك وأي شيء يسعه أن يضع في هذا المقام يعني: إن لم يقتد بسيرة علي في ذلك لم يكن معه سنة من الخلفاء الراشدين في قتال البغاة – إلى أن قال – ولم يتردد أحمد ولا أحد من أئمة السنة في أنه ليس غير علي أولى بالحق منه)

[15]   تاريخ الطبري، ج4، ص367، حوادث سنة 35 الهجري  /  الكامل لإبن اثير، ج3، ص150 و 168‏. /لما رَأَى الناس مَا صنع عُثْمَان كتب من بِالْمَدِينَةِ من اصحاب النبي ص إِلَى من بالآفاق مِنْهُمْ- وكانوا قَدْ تفرقوا فِي الثغور: إنكم إنما خرجتم أن تجاهدوا فِي سبيل اللَّه عَزَّ وَجَلَّ، تطلبون دين محمد ص، فإن دين مُحَمَّد قَدْ أفسد من خلفكم وترك، فهلموا فأقيموا دين مُحَمَّد صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فأقبلوا من كل أفق حَتَّى قتلوه/ در منابع مختلف ضمن تشریح فاجعه ی قتل عثمان رضی الله عنه اسم چند نفر از این اصحاب قاتل نیز آمده است مثل: طبقات ابن سعد، ج3، ص 74؛ تاريخ الدمشق، ج 39، ص 409؛ تاريخ الطبري، ج 4، ص 424؛ کامل ابن اثير، ج 3، ص 179؛ البداية والنهاية، ج 3، ص 207. إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ‏ص 1260، رقم: 2074، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، ‏‏1412هـ؛ الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في ‏معرفة الصحابة، ج 4، ص 179، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – ‏بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1996 م.‏/  القرطبي، يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر (متوفاي463 هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ‏ج 1، ص 235، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، ‏‏1412هـ؛ الذهبي، شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفاي748هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير ‏والأعلام، ج 4، ص 28، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي – لبنان/ ‏بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ – 1987م .‏/ البغدادي، محمد بن حبيب (متوفاي245هـ)، المنمق في أخبار قريش، ج 1، ص 295، تحقيق: خورشيد أحمد فارق، ناشر ‏‏: عالم الكتب – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1405هـ -1985م؛ النميري البصري، أبو زيد عمر بن شبة (متوفاي262هـ)، تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 263، تحقيق: علي محمد دندل ‏وياسين سعد الدين بيان، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1417هـ-1996م .‏/ الحراني، أحمد بن عبد الحليم بن تيمية أبو العباس (متوفاي728هـ)، منهاج السنة النبوية، ج6، ‏ص333، تحقيق د. محمد رشاد سالم، ناشر: مؤسسة قرطبة، الطبعة: الأولى، 1406هـ/  إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2 ص ‏‏840، ح 1437، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ ‏‏.‏/ الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 34، ‏تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م .‏/ البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 2، ص 285؛ الدينوري، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاي276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 36، ‏تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت – 1418هـ – 1997م .‏/ إبن عبد البر، يوسف بن عبد الله بن محمد (متوفاي463هـ)، الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 2، ص 766، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل – بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ؛ الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاي630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 3، ص 85، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ – 1996 م./ الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص ‏‏223، ناشر: دار صادر – بيروت؛ المزي، يوسف بن الزكي عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفاي742هـ)، تهذيب الكمال، ج 13، ص 422، ‏تحقيق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة – بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.‏ /  و…

[16]  أبي بكر محمد بن الحسين الآجري، الشريعة،  الوفاة: 360هـ، دار النشر: دار الوطن – الرياض / السعودية – 1420 هـ – 1999 م، الطبعة: الثانية، تحقيق: الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ج4، ص1996، ح1464/ فأين هو؟ قال: في الجنة، قال: قلت: فأين قتلته؟ قال: في النار والله.

[17]  سنن ابی داوود باب فی تعظیم قتل حدیث 4272 / الألباني، صحيح أبي داود:4270

[18]  السيوطي، الجامع الصغير:8252 / الألباني، صحيح الجامع :6103/ الألباني، صحيح الترغيب :3007

[19]  بخاری ۶۸۶۲

[20]  بخاری ۶۸۶۳

[21] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج ۱۳ ص ۲۰.

[22]  الجلال السيوطي، حقيقه السنة والبدعة = الأمر بالاتباع والنهي عن الابتداع، ص81/ التحفة العراقية في الأعمال القلبية، ص12

[23]  شرح النووي على مسلم، يحيي بن شرف أبو زكريا النووي، مقدمة الكتاب، باب بيان أن الإسناد من الدين وأن الرواية لا تكون إلا عن الثقات وأن جرح الرواة بما هو فيهم جائز بل واجب وأنه ليس من الغيبة المحرمة بل من الذب عن الشريعة المكرمة، ج1 ص84، دار الخير، سنة: 1416 هـ 1996م/ مسلم در مقدمه ص ۱۵. الکفایة ص ۱۶۲-۱۶۳. شرح علل ترمذی نوشته‌ی ابن رجب ۱/۵۱ تحقیق عتر./  فلما وقعت الفتنة قالوا: سموا لنا رجالكم، فينظر إلى أهل السنة فيؤخذ حديثهم، وينظر إلى أهل البدع فلا يؤخذ حديثهم / سنن الدارمي ج1 ص112./ نیز: شهاب الدين أحمد بن محمد الخطيب القسطلاني؛ أبو زكريا يحيى بن شرف النووي (1323 هجرية). إرشاد الساري لشرح صحيح البخاري ج1، بحاشيته كتاب شرح النووي على صحيح مسلم (ط. السابعة). ببولاق مصر المحمية: المطبعة الأميرية الكبرى. ص. ص112.

[24]  شرح علل الترمذي، لابن رجب الحنبلي، بدء التفتيش عن الإسناد، ج1 ص122./ وفي رواية للترمذي في العلل: عن ابن سيرين قال: «كان في الزمان الأول لا يسألون عن الإسناد، فلما وقعت الفتنة سألوا عن الإسناد، لكي يأخذوا حديث أهل السنة، ويدعوا حديث أهل البدع

[25] الکفایة ۱۶۲.

[26]  عبد القاهر بن طاهر بن محمد البغدادي أبو منصور (1977م). الفرق بين الفرق الباب الثاني من أبواب هذا الكتاب في كيفية افتراق الأمة ثلاثا وسبعين، الفصل الأول: في بيان المعنى الجامع للفرق المختلفة في اسم ملة الإسلام على الجملة. بيروت: دار الآفاق الجديدة. ص. 19 و20.

[27] الانتقاء ص ۳۵.

[28]  ويؤيدهم لفظ مسلم لهذا الحديث: “الصَّلَاةُ الخَمْسُ، وَالْجُمْعَةُ إلى الجُمْعَةِ، كَفَّارَةٌ لِما بيْنَهُنَّ، ما لَمْ تُغْشَ الكَبَائِرُ” (مسلم233) و ” الجمعةُ إلى الجمعةِ كفَّارةُ ما بينَهما، ما لم تغشَ الْكبائرُ” (الألباني:صحيح الجامع :3110 و صحيح ابن ماجه:897)

[29]  مسند أحمد بن حنبل10576-  10358/ الحاكم، المستدرک علی الصحیحین: ج۱/ ص۲۰۷، حدیث شماره: ۴۱۲ (: قال رسول الله: الصلاة الـمكتوبة إلى الصلاة الـمكتوبة التي بعدها كفارة لـما بينهما، والجمعة إلى الجمعة، والشهر إلى الشهر – يعني من شهر رمضان إلى شهر رمضان كفارة لـما بينهما ثم قال بعد ذلك: إلا من ثلاث فعرفت أن ذلك من أمر حدث، فقال: إلا من الإشراك بالله ونكث الصفقة وترك السنة قلت: يا رسول الله: أما الإشراك بالله فقد عرفناه، فما نكث الصفقة وترك السنة؟ قال: أما نكث الصفقة: أن تبايع رجلا بيمينك، ثم تختلف إليه فتقابله بسيفك، وأما ترك السنة: فالخروج من الجماعة)/ وأورده البخاري في “تاريخه” ٥/١٠٣ معلقا من طريق يزيد بن هارون، بهذا الإسناد.

[30] سنن الدارمي، مقدمة باب في ذهاب العلم، 257- 265/ ئەبوداوود (3664)، ئەحمەد (2/338)، داریمی (257)، ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله 326/ عَنْ تَمِيمٍ الدَّارِيِّ ، رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ : تَطَاوَلَ النَّاسُ فِي الْبِنَاءِ فِي زَمَنِ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، فَقَالَ عُمَرُ : يَا مَعْشَرَ الْعُرَيْبِ ، الْأَرْضَ الْأَرْضَ ، إِنَّهُ لَا إِسْلَامَ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ ، وَلَا جَمَاعَةَ إِلَّا بِإِمَارَةٍ ، وَلَا إِمَارَةَ إِلَّا بِطَاعَةٍ ، فَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى الْفِقْهِ ، كَانَ حَيَاةً لَهُ وَلَهُمْ ، وَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ ، كَانَ هَلَاكًا لَهُ وَلَهُمْ)

[31]  البوصيري، إتحاف الخيرة المهرة 5/59 /

[32]  ابن حجر العسقلاني – أحمد بن علي بن حجر العسقلاني، فتح الباري شرح صحيح البخاري، شرح حديث (اجتنبوا السبع الموبقات ) كتاب الحدود وما يحذر من الحدود باب رمي المحصنات ج12 ص188 (حديث رقم: 6857 )/ عند إسماعيل من قول ابن عمر ذكر النهبة ، ومن حديث بريدة عند البزار منع فضل الماء ومنع طروق الفحل ، ومن حديث أبي هريرة عند الحاكم : ” الصلوات كفارات إلا من ثلاث : الإشراك بالله ونكث الصفقة وترك السنة ” ، ثم فسر نكث الصفقة بالخروج على الإمام وترك السنة بالخروج عن الجماعة أخرجه الحاكم .

[33]-اين لفظ را ابو عوانه (2/35) تخریج کرده است، و همچنین مسلم (2/133) وأبو داود (582) والنسائى (1/136) والترمذى (2/459) وابن ماجه (980) وابن الجارود (308) والدارقطنى (104) والحاكم (1/243) والبيهقى (3/119 و125 و119) والطيالسى (618) وأحمد (4/118 و121 و5/272) نیز با الفاظ متقارب، آن را روایت کرده اند

[34]  صحيح أبي داود 1960/ الألباني ، السلسلة الصحيحة: 1/444 / أنَّ عثمانَ رضيَ اللهُ عنهُ صلَّى بمِنى أربعًا فقال عبدُ اللهِ بنُ مسعودٍ مُنكِرًا عليه : صليتُ مع النبيِّ صلَّى اللهُ عليهِ وسلَّمَ ركعتَينِ ومع أبِي بكرٍ ركعتَينِ ومع عمرَ ركعتَينِ ومع عثمانَ صدرًا من إمارتِه ثم أتمَّها ثم تفرقَتْ بكم الطرقُ فلوددتُ أنَّ لي من أربعِ ركعاتٍ ركعتَينِ مُتقبَّلتَينِ ثم إنَّ ابنَ مسعودٍ صلَّى أربعًا فقيل له : عِبتَ على عثمانَ ثم صليتَ أربعًا قال : الخلافُ شرٌّ

[35]  بخاری 733-734-417-1236- 1113-688- 722/ «صَلَّی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی بَیْتِهِ وَهُوَ شَاکٍ فَصَلَّی جَالِسًا وَصَلَّی وَرَاءَهُ قَوْمٌ قِیَامًا فَأَشَارَ إِلَیْهِمْ أَنْ اجْلِسُوا فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ إِنَّمَا جُعِلَ الإِمَامُ لِیُؤْتَمَّ بِهِ فَإِذَا رَکَعَ فَارْکَعُوا وَإِذَا رَفَعَ فَارْفَعُوا وَإِذَا صَلَّی جَالِسًا فَصَلُّوا جُلُوسًا». رسول الله صلی الله علیه وسلم در خانه اش نمازگزارد و چون بیمار بود بصورت نشسته نماز خواند، و بعد چند نفر بصورت ایستاده پشت سر او نماز گزاردند، پیامبر صلی الله علیه وسلم نیز به آنها اشاره فرمود که بنشینند، هنگامی که نماز را تمام کرد به آنها فرمود: امام برای آن قرار داده شده که به وی اقتداء کنید، پس هرگاه به رکوع رفت شما نیز به رکوع بروید و هرگاه از رکوع برخواست شما نیز بلند شوید، و هرگاه امام نشسته نماز خواند، شما نیز نشسته نماز بخوانید.

[36] أخرجه أبو داود (547)، والنسائي (847) واللفظ لهما، وأحمد (21710) باختلاف يسير/ السيوطي، الجامع الصغير 7998 / محمد جار الله الصعدي، النوافح العطرة 318 / ابن الملقن، البدر المنير4/386 /  الألبانی، صحيح النسائي 846- صحيح أبي داود 547- صحيح الجامع 5701

[37]  ابن عبدالبر، التمهيد 24/331 / الألباني، صحيح الترغيب 40 – منزلة السنة 13 / إنَّ الشيطانَ قد يَئِسَ أن يُعبَدَ بأرضِكم ، و لكن رضِيَ أن يُطاعَ فيما سِوى ذلك مما تُحاقِرون من أعمالِكم ، فاحْذَروا ، إني قد تركتُ فيكم ما إن اعتصمتُم به فلن تَضِلُّوا أبدًا ، كتابَ اللهِ ، و سُنَّةَ نبيِّه / تركتُ فيكم أمرينِ؛ لن تَضلُّوا ما إن تمسَّكتُم بهما: كتابَ اللَّهِ وسُنَّتي، ولن يتفَرَّقا حتَّى يرِدا عليَّ الحوضَ / صدر الدين المناوي، كشف المناهج والتناقيح5/310 /  إني تاركٌ فيكم ما إن تمسكتم به لن تضِلوا بعدِي – أحدُهما أعظمُ من الآخرِ – كتابُ اللهِ حبلٌ ممدودٌ من السماءِ إلى الأرضِ وعِترتي أهلُ بيتِي ولن يتفرَّقا حتى يرِدَا عليَّ الحوضَ فانظروا كيف تخلفونَنِي فيهما؟ / مسلم 2408/ أَلَا أَيُّهَا النَّاسُ، فإنَّما أَنَا بَشَرٌ يُوشِكُ أَنْ يَأْتِيَ رَسولُ رَبِّي فَأُجِيبَ، وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ: أَوَّلُهُما كِتَابُ اللهِ، فيه الهُدَى وَالنُّورُ، فَخُذُوا بكِتَابِ اللهِ، وَاسْتَمْسِكُوا به، فَحَثَّ علَى كِتَابِ اللهِ وَرَغَّبَ فِيهِ، ثُمَّ قالَ: وَأَهْلُ بَيْتي، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ في أَهْلِ بَيْتي. فَقالَ له حُصَيْنٌ: وَمَن أَهْلُ بَيْتِهِ؟ يا زَيْدُ، أَليسَ نِسَاؤُهُ مِن أَهْلِ بَيْتِهِ؟ قالَ: نِسَاؤُهُ مِن أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلَكِنْ أَهْلُ بَيْتِهِ مَن حُرِمَ الصَّدَقَةَ بَعْدَهُ، قالَ: وَمَن هُمْ؟ قالَ: هُمْ آلُ عَلِيٍّ، وَآلُ عَقِيلٍ، وَآلُ جَعْفَرٍ، وَآلُ عَبَّاسٍ، قالَ: كُلُّ هَؤُلَاءِ حُرِمَ الصَّدَقَةَ؟ قالَ: نَعَمْ.

[38] الألباني، الذب الأحمد 11- صحيح الجامع 1848- صحيح الترمذي 2167 / ابن ابی عاصم (80)، طبرانی و لالکائی.

[39]– ترمذی (2166)، طبرانی و ابن ابی عاصم.

[40]  مسند أحمد بن حنبل10576-  10358/ الحاكم، المستدرک علی الصحیحین: ج۱/ ص۲۰۷، حدیث شماره: ۴۱۲

[41]  السُّيوطي : جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر بن محمد ابن سابق الدين الخضيري السيوطي (ت: 911هـ ) الدر المنثور في التأويل بالمأثور ٢/١٤٧، دار الفكر1993ن؛ نیز: ص 503/ رواه ابن أبي حاتم في «تفسيره»: ج3ص933ر5212 / الكبائر: الشرك بالله، وقتل النفس، واكل مال اليتيم، وقذف المحصنة، والفرار من الزحف، والتعرب بعد الهجرة، والسحر، وعقوق الوالدين، واكل الربا، وفراق الجماعة، ونكث الصفقة / رواه ايضا عبد الله بن احمد كما في العلل (487/ 1) (313/ 3) /

[42]  المحاسن، ج۱ ص۹۴ / ميزان الحكمه 21250/ بحار الأنوار ۲/۲۶۶/۲۵/ الخصال، ج۱ ص۸۵

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *