چگونه در کنار اهل سنت بودن اهل جماعت هم شویم؟ (7)
بسم الله و الحمد لله، اما بعد:
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
تمام کسانی که آگاهانه و به میل خودشان در هر شکل و قالبی خارج از «جماعت» مسلمین و خارج از اوامر و نواهی دارالاسلام مسلمین فعالیتهای خودشان را به پیش ببرند «منفردین از سه ابزار» و منفردین از «جماعت» و فرقه بازهایی هستند که ترک سنت کرده اند و تاریخ و بخصوص وقایع همین الان و چند دهه ی گذشته ی سرزمینهای مسلمین نشان داده است که این «منفردین از الجماعة» هرگز به نتایج شرعی جهاد دست پیدا نکرده اند بلکه اکثراً به عنوان یک مانع و آفتی جهت هدر دادن انرژی جهادی مومنین عمل کرده اند و به قول امام ابن حزم این فرقه های گمراه حتی یک روستای کفار را نیز فتح نکرده اند[1] و در نهایت به سبکهای مختلفی در کمال تنهائی و بی کسی خوراک گرگهائی چون کفار اصلی و مرتدین محلی و دارودسته ی منافقین بومی و حتی فرقه هایی مثل خودشان شده اند، چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: فَعَلَيكُمْ بِالجَمَاعَةِ، فَإِنَّمَا يأْكُلُ الذِّئْبُ مِنَ الغَنمِ القَاصِيَةَ[2] حتماً با جماعت باشید زیرا گرگ، گوسفند متواری از گله را به راحتی می خورد.
پس، کسی خیال نکند که منظور از این اهل تفرق و «منفردین از سه ابزار و الجماعة» که اکثراً به سوی آتش جهنم دعوت می دهند غیر مسلمین هستند بلکه اهل نماز و روزه « وإن صلَّى وصامَ» و مسلمان و به قول رسول الله صلی الله علیه وسلم: «هُمْ مِنْ جِلْدَتِنَا، وَيَتَكَلَّمُونَ بِأَلْسِنَتِنَا» هستند اما اموری شایسته را با اموری ناشایسته و غیر شرعی مخلوط کرده اند و از راهنمائی هائی غیر از راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم استفاده می کنند «قَوْمٌ يَهْدُونَ بِغَيْرِ هَدْيِي، تَعْرِفُ مِنْهُمْ وَتُنْكِرُ» و اینگونه با ترک سنت الجماعة و با ترک راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم و چنگ زدن به بدعت فرقه گرائی و ریختن به ناحق خون انسانها و طی کردن مسیر انحرافی، مومنین را به جهنم دعوت می کنند؛ چون الله تعالی هرگز از خون به ناحق ریخته شده گذشت نمی کند، این به اضافه ی دهها جرم دیگری که این فرقه ها و گروهها مرتکب می شوند شخص را مستحق عذاب دیدن در جهنم به اندازه ی جرمش می کند « دُعَاةٌ عَلَى أَبْوَابِ جَهَنَّمَ، مَنْ أَجَابَهُمْ إِلَيْهَا قَذَفُوهُ فِيهَا» به همین دلیل اگر راهی برای ملحق شدن به جماعت مسلمانان و رهبر آنها «تَلْزَمُ جَمَاعَةَ المُسْلِمِينَ وَإِمَامَهُمْ» پیدا نکرده ای «فَاعْتَزِلْ تِلْكَ الفِرَقَ كُلَّهَا»[3]ازتمام گروه ها و فرقه ها دوری کن، و خیال نکن فقط کفار مسلمین را به سوی جهنم دعوت می کنند بلکه دعوتگرانی در میان مسلمین نیز وجود دارند که اگر به دعوتشان جواب مثبت دادی و به آن عمل کردی تو را به آتش جهنم راهنمائی می کنند.
با آنکه در دورانی ممکن است که در مکانهائی مشخص فرقه های مختلف معروف به اهل سنت و جماعت دارای کلام و فکر مشترکی بوده باشند،[4] با این وجوداهل الجماعه بودن به معنی اهل حاکمیت موجود بر دارالاسلام بودن در برابر اهل الفُرقه و فرقه بازان خارج از حاکمیت قرار گرفته است، البته گاه دیده شده است که بدعتهایی به وجود آمده اند و چون اهل «العلم» چنین بدعتی را به موقع انکار نکرده اند، به همین دلیل می بینیم که چنین بدعتی در میان مسلمین تبدیل به سنت شده است «إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ، فَلَمْ يُنْكِرْهَا أَهْلُ الْعِلْمِ صَارَتْ سُنَّةً»[5] همین اصطلاح اهل سنت و جماعت هم توسط عده ای از تعریف شرعی آن خارج شده و تعریفی بدعی جایگزین آن شده است و چون در برابر چنین بدعتی سکوت شده و بر آن ردیه زده نشده است عده ای خیال می کنند این بدعت، سنتی از اسلام است؛در این صورت لازم است در تعریف مفاهیم به منابع فهم این مفاهیم و معانی یعنی «العلم» برگردیم که قرآن و احادیث هستند آنهم ابتدا بر فهم اجماع صحابه و بعد با بهره گیری از سایر اهل فقه و حکمت از تابعین و ائمه و پیروان صادق آنها و بخصوص شورای اولی الامر اهل فقه زمان خودمان.
در دورانهائی از بس فرقه های مختلف خودشان را معادل اهل الجماعه و اهل سنت گرفته اند و دیگران را متهم به ترک سنت و اهل بدعت و فرقه گرائی کرده اند که عده ای برایشان سوال پیش می آید: واقعاً این اهل سنت و جماعت چه کسانی هستند و این فرقه بازهای اهل بدعت چه کسانی هستند؟
شیعیان جعفری نقل می کنند زمانی که علی ابن ابی طالب امیر المومنین و حاکم بر دارالاسلام بود بعد از ورود به بصره در حال ایراد خطبه بود که مردی برخاست و گفت: یا امیرالمومنین اهل جماعت چه کسانی هستند و اهل تفرقه کیانند، و اهل بدعت کدام افراد هستند و اهل سنت کدامین افرادند؟
علی ابن ابی طالب به عنوان رهبر و نماد الجماعة ی حاکم بر دارالاسلام مسلمین در پاسخ این شخص گفت: اما اهل جماعت من و کسانی هستیم که ازمن تبعیت می کنند، اگر چه در اقلیت باشند، و این حقیقت، امر الهی و امر رسول الله می باشد«أَمَّا أَهْلُ الْجَمَاعَةِ فَأَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ قَلُّوا وَ ذَلِكَ الْحَقُّ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ عَنْ أَمْرِ رَسُولِهِ» و اهل تفرقه مخالفین من و مخالفین کسانی هستند که از من تبعیت می کنند، اگرچه در اکثریت باشند «وَ أَمَّا أَهْلُ الْفُرْقَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِي وَ لِمَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ كَثُرُوا»[6] معاویه هم که بعد از شهادت امیر المومنین علی ابن ابی طالب و در زمان حاکمیت امیر المومنین حسن بن علی بر الجماعه مسلمین، در بیت المقدس مردم به او بیعت دادند و او را امیر المومنین نامیدند،[7] بعد از اتفاقاتی چند و صلح با امیرالمومنین حسن بن علی و رسیدن خودش به پادشاهی، سال 41ق را «عام الجماعة» سال الجماعة نامید،[8] چون غیر از خوارج همه به حکومت او که با زور اسلحه به دست آورده بود و با زور اسلحه بر حاکمیت غلبه پیدا کرده بود[9] بیعت دادند البته جاحظ می گوید: معاویه آن سال را عام الجماعه نامید، در حالیکه آن سال «سال فرقه و قهر و جبر و غلبه» بود. سالی که امامت به ملوکیت و نظام نبوی به نظام کسرایی تبدیل و خلافت مغصوب و قیصری شد.[10] رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز این شاهیگری معاویه بعد از خلافت راشده را تحت عنوان: «مُلْكًا عَاضًّا»،[11] نام می برد، یعنی شاهیگری مستبد و خودکامه.
به سادگی می توانید در این کلام امیرالمومنین علی بن ابی طالب و همچنین در عمل معاویه، أَهْلُ الْجَمَاعَة را در برابر أَهْلُ الْفُرْقَةِ ببینید، البته البَرْبَهَاری امام حنابله در عصر خودش(ت329ق 320ش) و از مخالفین سرسخت شیعیان جعفری، در تعریف جماعت می گوید: والجماعةُ: ما اجتمع عليه أصحابُ رسولِ اللهِ صلَّى اللهُ عليه وسلَّم في خلافةِ أبي بكرٍ و…. .[12] یعنی از نگاه ایشان نیز، جماعت یعنی: حاکمیت بر دارالاسلام که با انتخاب رهبر توسط صحابه شکل گرفت.
ابن تیمیه نیز به جای حاکمیت اسلامی از عبارت جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ استفاده می کند می گوید: وَإِذَا كَانَ السَّلَفُ قَدْ سَمَّوْا مَانِعِي الزَّكَاةِ مُرْتَدِّينَ مَعَ كَوْنِهِمْ يَصُومُونَ وَيُصَلُّونَ، وَلَمْ يَكُونُوا يُقَاتِلُونَ جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ، فَكَيْفَ مِمَّنْ صَارَ مَعَ أَعْدَاءِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ قَاتِلًا لِلْمُسْلِمِينَ؟[13] زمانی ﮐﻪ سلف ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺯﮐﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻧﺠﻨﮕﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ، ﺣﺎﻝِ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻨﺎﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﺑﺮ ﺿﺪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﺟﻨﮕﻨﺪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎﺷﺪ؟ البته صحابه جبهه ی آنها را جبهه ی مرتدین نامیدند که در این جبهه هم منکرین زکات وجود داشتند هم مسلمین مانعین زکات و هم پیامبران دروغین، به همین دلیل در جنگ با این جبهه سعی می شد این مخالفین آنالیز شوند و از خون مسلمین گرفتار در این جبهه و از خون مسلمین مخالف اهل تأویل محافظت شود.
این جَمَاعَةَ الْمُسْلِمِينَ که بعد از رسول الله صلی الله علیه وسلم شکل گرفته بود و اینگونه با قاطعیت با مرتدین محلی و اهل بغی داخلی برخورد می کند و مقدرانه تنها در یک نسل از صحابه وسعت سرزمینهای آزاد شده را تا ترکستان شرقی و غرب آفریقا گسترش می دهد و باعث آزاد شدن زمین الله از وجود حاکمیت کفار می شود به تدریج به مسیر انحراف، سکون و رکود و انحراف کشیده شد تا به زمان ما رسیده است.
این تغییر و تحولات در امر الجماعة و حاکمیت و قرار گرفتن مسلمین در حالتهای اضطرار و ضرورت و چنگ زدن آنها به پائینتر از الجماعة تولید شده توسط «خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ[14]» دستاورد سهل انگاری و عقاید و رفتارهای ناپسند خود مسلمین است؛ این مصیبت که از نقض در مساله ی اطاعت و حاکمیت یعنی اولین و سومین معنی و مفهوم دین شروع شده ادامه پیدا می کند تا اینکه به عدم تحکیم قوانین شریعت یعنی دومین معنی و مفهوم دین می رسد و زمانی که این سه مفهوم صدمه دیدند خودبه خود چهارمین مفهوم دین یعنی مجازات و پاداش هم بر اساس شریعت الله از بین می رود و راه باز می شود تا اینکه مسلمین به تدریج از قوانین شریعت الله و راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم فاصله بگیرند تا اینکه به ترک آخرین نماد مسلمان بودن شخص یعنی ترک نماز خواندن ختم می گردد و «شخص با ترک نماز به کلی از دایره ی اسلام خارج می شود»[15] چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرمایند: لَتُنْقَضَنَّ عُرَى الإِسْلَامِ عُرْوَةً عُرْوَةً، فَكُلَّمَا انْتَقَضَتْ عُرْوَةٌ تَشَبَّثَ النَّاسُ بِالَّتِي تَلِيهَا، وَأَوَّلُهُنَّ نَقْضًا:الحُكْمُ، وَآخِرُهُنَّ: الصَّلَاةُ،[16]دستگیره های اسلام یک به یک شکسته می شوند،هرزمانی که دستگیره ای نابود شود مردم به آنچه نزدیک آن است چنگ می زنند، اول آنها شکستن حکم است و آخر آنها نمازاست.
اولین دستگیره ای که در میان مسلمین شکسته شد نقص در مساله ی حاکمیت و چگونگی امر به معروف و نهی از منکر در سطح حاکمیت و رهبریت و الجماعه و در واقع خلل در اولین و سومین معنی و مفهوم دین: حاکمیت و اطاعت بود که به تدریج این نقص بزرگ منجر به نابودی حکم کردن و حاکمیت عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ پس از سیدنا حسن بن علی رضی الله عنهما و تبدیل شدن آن به بدعتی تحت عنوان شاهیگریهای «مُلْكًا عَاضًّا»، مستبد ظالم که بلا فاصله بعد از خلافت حسن بن علی توسط بنی امیه به وجود آمد که فقط حاکمیت را می خواست و کاری به باورهای شخصی مردم چون روزه و نماز و حج و مسائلی از این دست نداشت و[17] همه یکسان و هم رای بودند؛ و «مُلْكًا جَبْرِيّاً»[18] شاهیگری هائی که مستبد و ظالم هستند اما علاوه بر آن مردم را به چیزی که نمی خواهند مجبور می کنند، مثل شاهیگری های تحت حاکمیت معتزله در زمان عباسیان یا حکام فاطمی و خوارج و سایر اهل بدعت که با استبداد و ظلم مردم را به عقاید و افکار و اعمالی مجبور می کردند که دوست نداشتند و عده ای از این اهل بدعت که بر سرزمینی حاکمیت یافته اند متأسفانه مستبدانه و ظالمانه تا کنون با نام مذهب و تفسیری خاص از اسلام خود را بر دیگران تحمیل می کنند و نه تنها برای سایر مسلمین مخالف خود محدودیتهای غیر شرعی قرار داده اند که عده ای حتی مجبور به خود سانسوری شده اند بلکه کار را به زندان و شکنجه و ترور و اعدام مخالفین رسانده اند؛ یعنی تکرار همان تراژدهی ها و مصیبتهای قرون گذشته.
به هر حال مومنین از زمان عثمان بن عفان تا نابودی خلافت اسلامی اولی توسط معاویه، در برخورد با رهبریت و الجماعة به صورت کامل و صحیح قواعد شرعی را رعایت نکردند و در این زمینه دچار نقص شدند. البته در «الحُكمِ» وجود شورای اولی الامر یا خبرگان یا اهل حل و عقد و امام و رهبری که توسط این شورا انتخاب می شود نیز جای می گیرد که با تغییر حکومت اسلامی به روش رسول الله صلی الله علیه و سلم به شاهیگریهای «مُلْكًا عَاضًّا» و «مُلْكًا جَبْرِيّاً» نهاد شورا به صورت اتوماتیک اولین نهادی بود که به همراه «نظارت عمومی» که مشخصه ی دیگر «خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ» است نابود شد و همین امر باعث شد که مسلمین به تدریج در معنی دوم و چهارم دین نیز دچار اختلاف شوند. یعنی در قوانین اجرائی و در مجازات و پاداش نیز هر فرقه و مذهبی دارای تأویل و اجتهاد خاص و حتی انعطاف ناپذیر خودش شد که به بسیاری از جنگهای داخلی میان مسلمین مشروعیت داخل فرقه ای می بخشیده است.
مومنین خودشان از زمان الجماعة تحت حاکمیت عثمان بن عفان زمینه های چنین تغییر و تحولی را فراهم کرده بودند که به تدریج به بدعت خوارج و سپس بدعت ترک جماعت توسط اهل بغی و در نهایت به بدعت بزرگ شاهیگیری و حکومت بدیل اضطراری اسلامی امویها و پس از آن تا کنون ختم شده است، یعنی این تغییر نعمت، دستاورد خودشان است، الله تعالی می فرماید: وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُوعَنْ كَثِيرٍ(شوری/30) آنچه از مصائب و بلا به شما میرسد، به خاطر کارهائی است که خودتان کردهاید. تازه الله از بسیاری (از کارهای بد شما) گذشت میکند.
این قاعده ی شناخته شده ی الله تعالی است که: أَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (انفال/53) بدرستی که الله هیچ نعمتی را که به قوم و ملتی داده است تغییر نمیدهد مگر این که آنان حال خود را تغییر دهند (و دیگر شایستگی نعمت الله را نداشته باشند و بلکه سزاوار نقمت شوند) و تا زمانی که مسلمین بار دیگر به سبک رسول الله صلی الله علیه وسلم «اهل الجماعة» نشوند و خودشان را تغییر ندهند و کیفیت الجماعة را ارتقاء ندهند این مصیبت و نقمت ادامه خواهد داشت چون: إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ (رعد/11) بدرستی که الله حال و وضع هیچ قوم و ملّتی را تغییر نمیدهد مگر این که آنان احوال خود را تغییر دهند.
مومنین از روی ناچاری و بعد از «سنتِ» خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ حسن بن علی جهت حفظ الجماعة به دستگیره ی نزدیکتر یعنی «بدعتِ» حکومت بدیل اضطراری اسلامی «مُلْكًا عَاضًّا»، مستبد ظالم، چنگ زدند که قطعاً خالی از آلودگی و نقص نبود، در اصل هر ابزار و وسیله ای که بر اساس قاعده ی «أنَّ الضَّروراتِ تُبيحُ المحظوراتِ» در حالت ضرورت و اضطرار البته با قید «الضرورات تُقَدَّر بقَدَرِها» مورد استفاده قرار می گیرد، در اساس، ممنوع و حتی حرام است و تنها به اندازه ی رفع نیاز «مباح» می شود.
البته مومنین با «ترک سنت» و یا با سهل انگاری در ارتقای حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی اسباب و زمینه های رسیدن به جایگاهی بدتر از این جایگاه را نیز فراهم کرده اند و در مکانهائی این حکومت بدیل اضطراری اسلامی را نیز از دست دادند و به ناچار جهت حفظ الجماعة و اهل الجماعة بودن تنها مجلس واحد شورای مجاهدین به عنوان آخرین ابزار و دستگیره جهت حفظ الجماعه و دوری از فرقه بازی و تفرق برایشان باقی ماند که عده ای از این مصیبت زده های جاهل و سرگردان به دلایل اختلافات ریز فقهی اسلامی با سایر مسلمین و یا به دلیل عدم آگاهی در مورد اهمیت و جایگاه الجماعة از این آخرین ابزار هم دوری کردند و خود را به عذاب فرقه بازی و تفرق گرفتار کرده اند چون: الجَماعَةُ رَحمَةٌ و الفُرقَةُ عَذابٌ.[19] جماعت رحمت است و جدائی و تفرق عذاب. عذابی که الله تعالی آنرا در ردیف عذابهای آسمانی و زمینی مثل زلزله نام برده است و می فرماید: قُلْ هُوَ الْقَادِرُ عَلَى أَن یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذَاباً مِّن فَوْقِکُمْ أَوْ مِن تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَیُذِیقَ بَعْضَکُم بَأْسَ بَعْضٍ انظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الآیَاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (انعام/65) بگو : الله میتواند که عذاب بزرگی از بالای سرتان و یا از زیر پاهایتان بر شما بگمارد و یا شما را دستهدسته و پراکنده کند و برخی از شما را به جان برخی دیگر اندازد و گرفتار همدیگر سازد و عذاب و تندی بعضی را به بعضی دیگرتان بچشاند. نگاه کن که چگونه آیات را بیان و روشن میگردانیم تا بلکه بفهمند.
به همین دلیل همین فرقه بازی ها و حزب بازی ها باعث تولید جنگهای داخلی بی شمار و مشغول شدن مسلمین به مسلمین و نابودی تدریجی آنها – مثل آنچه در اندلس به عنوان یک عبرت اتفاق افتاد- و باعث تضعیف عمومی مسلمین در گذشته و حال شده است چنانچه رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمُ الْفُرْقَةُ.[20] در حقیقت آنچه که امتهای پیش از شما را هلاک ونابود گردانید جدائی و تفرق (از جماعت مومنین) بود.
در مساله ی حفظ الجماعة و اهل الجماعة شدن تنها این 3 ابزار وجود دارند، زمانی که از این 3ابزار محروم می شوند به کلی از الجماعه خارج می شوند و ترک سنت می کنند و به تدریج جاهلیت حاکم آنها را از بخشهای زیادی از اسلام محروم می کند و طاغوتهای انس و جن چنان زمینه ای برایشان فراهم می کنند که در سایر مسائل فقهی عقیدتی و ظاهری فردی هم به تدریج این طعمه های گرگها یک به یک دستگیره ها را از دست بدهند تا اینکه به ترک نماز می رسند که این مرز مسلمانی و کافری است و با از دست دادن این آخرین دستگیره شخص به کلی از دایره ی اسلام و مسلمین خارج می شود. باز می رسیم به همان سخن عمر بن خطاب که: لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[21] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و اطاعت. اطاعت، رهبریت، جماعت.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] قال الإمام ابن حزم الأندلسي :فأعلموا ، رحمكم الله أن جميع فرق الضلالة لم يجر الله تعالى – قط – على أيديهم خيراً ولا فتح من بلاد الكفر قرية، ولا رفع للإسلام راية
[2] أخرجه أبو داود (547)، والنسائي (847- 846) وأحمد (21710)
[3] متفق علیه / البخارى (3606 ، 7084) ومسلم (1847)
[4] ذكر العز بن عبد السلام أن عقيدة الأشعري أجمع عليها الشافعية والمالكية والحنفية وفضلاء الحنابلة ووافقه على ذلك من أهل عصره شيخ المالكية في زمانه أبو عمرو بن الحاجب وشيخ الحنفية جمال الدين الحصيري وأقره على ذلك التقي السبكي .
ويقول تاج الدين السبكي: وهؤلاء الحنفية والشافعية والمالكية وفضلاء الحنابلة في العقائد يد واحدة كلهم على رأي أهل السنة والجماعة يدينون لله تعالى بطريق شيخ السنّة أبي الحسن الأشعري رحمه الله. ثم يقول: وبالجملة عقيدة الأشعري هي ما تضمنته عقيدة أبي جعفر الطحاوي التي تلقاها علماء المذاهب بالقبول ورضوها عقيدة.
قال الحافظ مرتضى الزبيدي في شرح إحياء علوم الدين: الفصل الثاني إذا اطلق أهل السنة والجماعة فالمراد بهم الأشاعرة والماتريدية . اهـ وقال الفقيه الحنفي ابن عابدين في حاشيته: ” أهل السنة والجماعة وهم الأشاعرة والماتريدية”.
[5] الخطيب البغدادي (المتوفى: 463هـ)، شرف أصحاب الحدیث: (17/1) الناشر: دار إحياء السنة النبوية – أنقرة/ از سخنان امام اوزاعی رحمه الله
[6] بحارالأنوار ج : 32 ص : 222 / كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يَخْطُبُ بِالْبَصْرَةِ بَعْدَ دُخُولِهَا بِأَيَّامٍ فَقَامَ إِلَيْهِ رَجُلٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ أَخْبِرْنِي مَنْ أَهْلُ الْجَمَاعَةِ وَ مَنْ أَهْلُ الْفُرْقَةِ وَ مَنْ أَهْلُ الْبِدْعَةِ وَ مَنْ أَهْلُ السُّنَّةِ فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ … أَمَّا أَهْلُ الْجَمَاعَةِ فَأَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ قَلُّوا وَ ذَلِكَ الْحَقُّ عَنْ أَمْرِ اللَّهِ وَ عَنْ أَمْرِ رَسُولِهِ وَ أَمَّا أَهْلُ الْفُرْقَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِي وَ لِمَنِ اتَّبَعَنِي وَ إِنْ كَثُرُوا وَ أَمَّا أَهْلُ السُّنَّةِ فَالْمُتَمَسِّكُونَ بِمَا سَنَّهُ اللَّهُ لَهُمْ وَ رَسُولُهُ وَ إِنْ قَلُّوا وَ أَمَّا أَهْلُ الْبِدْعَةِ فَالْمُخَالِفُونَ لِأَمْرِ اللَّهِ تَعَالَى وَ كِتَابِهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ الْعَامِلُونَ بِرَأْيِهِمْ وَ أَهْوَائِهِمْ وَ إِنْ كَثُرُوا . . . / الاحتجاج، ج1 ص168
[7] طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۵، ص۱۶۱/ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۶۳ و ۱۶۴/ مختصر تاریخ دمشق، ابن منظور، ج ۲۵، ص۲۸/ انساب الاشراف، بلاذری، ج ۵، ص۱۶۱
[8]ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۸، ص ۱۶/ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۵، ص۳۲۴/ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ، ج ۱، ص۲۰۳/ ابوالفداء، اسماعیل بن علی عمادالدین صاحب حماة، المختصر فی اخبار البشر، ج۱، ص۱۸۴/ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، ج۲، ص۱۲۳ / فتح الباری – ابن حجر – ج ۱۳ – ص ۵۴و عمدة القاری – العینی – ج ۱۳ – ص ۲۸۳ و صحیح ابن حبان – ابن حبان – ج ۱۵ – ص ۳۷ – ۴۰/ قال ابن بطال سلم الحسن لمعاویة الامر وبایعه على إقامة کتاب الله وسنة نیبه ودخل معاویة الکوفة وبایعه الناس فسمیت سنة الجماعة لاجتماع الناس وانقطاع الحرب وبایع معاویة کل من کان معتزلا للقتال کابن عمر و سعد بن أبی وقاص ومحمد بن مسلمة
[9] ابن عبدربه، العقد الفرید، ج ۴، ص ۸۱
[10] جاحظ، رسالة الجاحظ فی بنی امیه، ص ۱۲۴، چاپ شده همراه رساله النزاع و التخاصم
[11] مسند أحمد ابن حنبل 18123 / تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا، فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ الله ُأَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، ُثمَّ سَكَتَ.
[12] شرح السنة الحسن البربهاري ج1/ص45 – ص99
[13] ﻣﺠﻤﻮﻉ ﺍﻟﻔﺘﺎﻭﻯ 28/531 ؛ نیز: ﺍﻟﻔﺘﺎﻭﻯ ﺍﻟﻜﺒﺮﻯ ( /3 541 )
[14] مسند أحمد ابن حنبل 18123 / تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا، فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ الله ُأَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، ُثمَّ سَكَتَ.
[15] عن بريدة قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: « العهدُ الّذي بيننا وبينَهمْ الصلاةُ ، فمَنْ تركَها فقدْ كفَرَ/. رواه صحیح الترمذي 2621 وصحیح النسائي 462 وصحیح ابن ماجه 891 وأحمد/ ترك الصلاة عمدًا ينقسم إلى قسمين: 1- ترك الصلاة مع جحود وجوبها، فهذا كفر بالإجماع. 2- تركها تهاونًا وتكاسلًا، وهذا أيضًا كفر بأدلة صريحة واضحة، هذا الحديث منها، وهو قول جمع من الصحابة، كما جاء عنهم بأسانيد صحيحة، ولا يعلم صحابي واحد قال بخلاف ذلك، وحكى إجماع الصحابة على ذلك غير واحد من العلماء، وقال به جمع ممن بعدهم، والقول الثاني أنه كبيرة وذنب عظيم، ويقتل تاركه ولكنه لا يكفر، وهو مذهب المالكية والشافعية، والقول الثالث أنه كبيرة وذنب عظيم، وأنه يحبس حتى يموت أو يتوب ولكنه لا يكفر، وهو مذهب الحنفية. وأما من تركها لعذر من الأعذار كالنوم أو النسيان أو غير ذلك حتى خرج وقتها فهو معذور، وعليه قضاؤها إذا ذكرها/ (امام احمد بن حنبل می گوید: کسی که نماز نمی خواند؛ کافر و مرتد است و اگر توبه نکند و نماز نخواند؛ باید گشته شود و اعدام گردد، و امام مالک و امام شافعی می گویند: کسی که نماز نمی خواند فاسق است و کافر نیست، ولی اگر توبه نکند و نماز نخواند، باید کشته شود، و این حدّی است که در حق کسی که نماز نمی خواند باید اجرا شود، و امام ابوحنیفه می گوید: کسی که نماز نمی خواند فاسق است و اگر توبه نکند باید تنبیه و زندانی شود تا اینکه توبه کند و نماز بخواند) فقهاء المذاهب الأربعة في عدم تعصبهم لمذاهبهم ، قال أبو حنيفة : “ما جاء عن النبي صلى الله عليه وسلم فعلى الرأس و العين ” ، و قال مالك :”ما من أحد إلا و يؤخذ من قوله ويرد إلا صاحب هذا القبر ” و أشار بيده إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم ، و قال الشافعي : “إذا صح الحديث فهو مذهبي ” ، و قال أحمد :” لا تقلدني ، ولا تقلد مالكًا ، ولا الشافعي ، ولا الأوزاعي ، ولا الثوري ، وخذ من حيث أخذوا ” ، وغيرهم كثير من العلماء و الفقهاء .
[16]– أخرجه أحمد (٢٢١٦٠) مِنْ حديثِ أبي أمامة الباهليِّ رضي الله عنه، وصحَّحه الألبانيُّ في صحيح الجامع٥٠٧٥
[17] البدایه والنهایه ج ۸ ص ۱۳۴٫ / وقد روی فیما یدلِّل ذلک الکثیر، ومنه ما روی عن سعید بن سوید، قال: صلى بنا معاویه بالنخیله ـ یعنی خارج الکوفه ـ الجمعه فی الضحى، ثم خطبنا فقال: ما قاتلتکم لتصوموا ولا لتصلّوا ولا لتحجّوا ولا لتزکّوا، قد عرفت أنکم تفعلون ذلک، ولکن إنما قاتلتکم لأ تأمَّر علیکم، فقد أعطانی الله ذلک وأنتم کارهون.
[18] مسند أحمد ابن حنبل 18123 / تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا، فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ الله ُأَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، ُثمَّ سَكَتَ.
[19] مسند أحمد، 4/ 278 مسند الكوفيين بقية حديث النعمان بن بشير (حديث رقم: 19351 )/ عن النعمان بن بشير قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم على هذه الأعواد أو على هذا المنبر: ” من لم يشكر القليل لم يشكر الكثير، ومن لم يشكر الناس لم يشكر الله عز وجل، والتحدث بنعمة الله شكر، وتركها كفر، والجماعة رحمة، والفرقة عذاب ” قال: فقال أبو أمامة الباهلي: ” عليكم بالسواد الأعظم “، قال: فقال رجل: ما السواد الأعظم؟ فنادى أبو أمامة هذه الآية التي في سورة النور: {فإن تولوا فإنما عليه ما حمل وعليكم ما حملتم} [النور: ٥٤]/ رواه عبد الله بن أحمد فى زوائد المسند (۴/۳۷۵) (۱۹۳۷۰)، والطبراني كما في (مجمع الزوائد) (۵/۲۲۰)، والبيهقي في (شعب الإيمان) (۶/۵۱۶)، والمنذري في (الترغيب والترهيب) (۲/۱۰۳). و ابن مفلح في (الآداب الشرعية) (۱/۳۳۲)/ الجماعةُ رحمةٌ و الفُرقةُ عذابٌ. الراوي : النعمان بن بشي، المحدث: الألباني، السلسلة الصحيحة 667 /
[20] مسند أحمد 1539
[21] سنن الدارمي، مقدمة باب في ذهاب العلم، 257- 265/ ابوداود (3664)، احمد (2/338)، دارمی (257)، ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله 326/ عَنْ تَمِيمٍ الدَّارِيِّ ، رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ : تَطَاوَلَ النَّاسُ فِي الْبِنَاءِ فِي زَمَنِ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، فَقَالَ عُمَرُ : يَا مَعْشَرَ الْعُرَيْبِ ، الْأَرْضَ الْأَرْضَ ، إِنَّهُ لَا إِسْلَامَ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ ، وَلَا جَمَاعَةَ إِلَّا بِإِمَارَةٍ ، وَلَا إِمَارَةَ إِلَّا بِطَاعَةٍ ، فَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى الْفِقْهِ ، كَانَ حَيَاةً لَهُ وَلَهُمْ ، وَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ ، كَانَ هَلَاكًا لَهُ وَلَهُمْ)