گرامیداشت 7 اکتبر سالگرد «طوفان الاقصی»: غزه و زخمهای ماندگار..!
به قلم: مُهَاجِرة إِلیٰ اللّٰه
شب شد. ماه فروزان و ستارههای چشمکزن روی پیشانی سمای تار آویخته شدند.
صدای نفس هوا به گوش میرسد. سکوت فضا زبان در آورده است و تکلم میکند!
من و واژهها دستبهدست هم در ناکجاییها قدم میزنیم. سَیر میکنیم و میبینیم و میشنویم.
خبری از خوشی دل نیست…!
دریغا!
در غزه طوفانی از حزن برپاست؛ خانهها ویران، کودکان اشکریزان، دلها لرزان در شعلههای راکت و بمبها.
میبینیم؛ انسانهایی که دلبندهای خود را از دست دادهاند و چه آرام و پُر سوز اشک میریزند روی کفنهایشان. سخت است که تکهای از قلبشان را به دل خاک بسپارند.
پدری خسته که از راه برسد، دیگری کودکی با خندههای شیرین ندارد تا به آغوشش برود و آنجا وَرجهوُرجه کند و بپرد.
نیست تا بر شیطنتهایش قند تو دلش آب بشود و بر بازیگوشیهایش اخم کند. دلخوشیاش پر زده و خوشیهایش از بین رفته.
آه…!
غزهام محروم شده از دیدن ذوق و شوق کودکان و جوانان. در کوچههایش صدای همهمهٔ اهلش را صدای راکت و بمبها گرفته. جای آن زیباییها را گَرد و غُبار پوشانیده. پروانههایش زیر پوتین دشمن له شدهاند.
دیگر مادری نیست صبحگاه کودکش را نوازش کند. لقمه بر دهان خردسالش بگذارد. کودکِ مدرسهای را روانه کند. پدری نیست تا آینده طفلش را ببیند و لبخند تحسین تحویل جگرگوشههایش دهد.
آسمان آبی شهرم دلگیر و غمناک شده است؛ دیگر از نغمههای قناری و صدای بال کبوتران خبری نیست! غروبهایش چنگ میزنند بر حال زار مردمانش.
آه چه غمانگیز شدهای…!
دلگیرم برای آن کودکی که دیگر تنهاست؛ برای پدری که تکههای وجودش را از دست داده؛ برای مادری که طفلش را زیر بمها به آغوش کشیده؛ برای چشمهای فراق و اندوه؛ برای آههای پر سوز، و برای پاییز پر خون.
گویا با شهادت هر مظلومی ستارگان آسمان میدرخشند و پرندگان چون فرشتگان پرواز میکنند. میدانیم روزی پیروزی از راه میرسد؛ سعادتمندی را با چشم خواهیم دید. اما این زخمهای وخیم تا ابد برای ما جاماندگان ماندگار است، ماندگار.