ای مومنین غزه: سختیها مقابل ایمان شما کمر خم کرده است
به قلم: ام عمر
امشب قلمم رنگِ دلتنگی بهخود گرفته است. من و قلم نمیخواهیم از درد بنویسیم، روزهای شاد هم وجوددارند؛ باید از آن نوشت.
ولی…چه بنویسیم؟! وقتی که این واژههایم رنگ سیاهِ حزن به خودگرفته و داروندار زندگیام را تسخیر کردهاند.
آه فلسطینم…! با این درد به کجا میرسیم؟ قلبم برای تو میتپد و روحم سمت تو میرود، اما جسمم در کُنج خانه محبوس است.
من و امتیِ باوجدان در دردت میسوزیم و حاکمان را خواب برده است. تو با دردت درگیری، من و مسلمان بیدار از دوریت اشک خون میریزیم. آنهایی که به تو نزدیکاند یا در غفلتاند یا مسیرشان مسدود و چون ما مستأصل ماندهاند.
آه بنازم به ایمان مردمانت! آخرت و سعادت را سرلوحه زندگی قرار دادهاند و دردها را متحمل میشوند و الحمدللهگویان تبسم میکنند.
سختیها مقابل ایمان شما کمر خم کرده است. حتم دارم که ایمانداران واقعی امّت، شماها هستید.
شما با اعتقاد و اعتماد به خالق پیروز میدان خواهید شد. آنزمان خواهد رسید که چهرهٔ بیتفاوتان امت، آنهایی که در قبال تو سهمی نداشتهاند، بهوقت پیروزیات کدر و سیاه شده و سر فرو افکندهاند.
دعا میکنیم جنگجویانت با بازوی قوی و دلی نترس وارد میدان شوند و دشمن غاصب را تارومار کنند.
شکست شما شکست امت مسلمه هست. دعا میکنیم تا اگر کم آوردید امداد غیبی به سراغتان بیاید. سربازان سَماوی و زمینی وارد میدان شوند و قوت دل و جسم شما شوند. بشود همانی که میخواهید.
غزهام! نمیتوانم بنویسم. یاران از تأخیر در نوشتههایم شکوه دارند؛ دوستداری به آنها بگویم چرا نمینویسم؟ که چرا نای تایپ و یا خطسیاهکردن ندارم؟
تو را که در حزن میبینم قلبم میایستد و روح از جسمم کنده میشود گویا؛ اگر بنویسم سطرها از آه و درد لبریز میشوند و صفحهٔ دل میسوزد. کمر قلمم میشکند و از بین میرود.
امشب ناگزیر شدم بنویسم؛ اما نمیخواهم از درد بنویسم؛ چرا که خارج از توانم است. قلم نیز همراهیام کرد تا بلکه دلت را شاد کنم؛ امیدوارم اندکی دلت را تسلی داده باشم.
” راستی؛
گفته بودم بهزودی نزدت تشنگانِ جام شهادت خواهند آمد؟
میدانم صدایم از عمق قلب به قلبت رسیده است و میدانی؛
پس سخن کوتاه میکنم و میروم.