چگونه در کنار اهل سنت بودن  اهل جماعت هم شویم؟ (6)

چگونه در کنار اهل سنت بودن  اهل جماعت هم شویم؟ (6)

بسم الله و الحمد لله، اما بعد:

 السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

با دقت در منابع شرعی متوجه می شویم که در مورد رهبریت و امراء الجماعة هم ظوابط و شروطی وجود دارد:

  1. این اطاعت کردن از رهبر دارالاسلام و«3ابزار» در معروف است نه در گناه و معصیت: لا طَاعَةَ في مَعْصِيَةٍ، إنَّما الطَّاعَةُ في المَعروفِ.[1]رسول الله صلی الله علیه وسلم باز می فرماید: السَّمْعُ والطَّاعَةُ علَى المَرْءِ المُسْلِمِ فِيما أحَبَّ وكَرِهَ، ما لَمْ يُؤْمَرْ بمَعْصِيَةٍ، فإذا أُمِرَ بمَعْصِيَةٍ فلا سَمْعَ ولا طاعَةَ.[2] بر شخص مسلمان حرف شنوی و اطاعت در اموری که دوست دارد یا از آن کراهت دارد و بدش می آید، وظیفه و حقی است بر گردنش، تا زمانی که به معصیت امر نشده است. زمانی که به معصیت امر شد، نه حرف شنوی کند و نه اطاعت کند.

امام شوکانی (وفات1250ق)  در مورد امام الجماعه و دارالاسلام که اشتباهاتی مرتکب می شود مثل تمام اهل سنت و جماعت بر این باور است که بر اساس احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم باید به صورت پنهانی نصحیت شود نه به صورت آشکار و عمومی و نباید کاری انجام شود که حاکم الجماعة و دارالاسلام به واسطه ی آن کار خوار و سبک شود، و با توجه به اینکه احادیث متواتری در عدم قیام بر علیه حاکم ظالم وجود دارد: ولكن على المأموم أن يطيع الإمام في طاعة الله، ويعصيَه في معصية الله؛ فإنه لا طاعَةَ لمخلوقٍ في مَعصيةِ الخالقِ.[3] بر زیر دستان واجب است که در اطاعت از الله از امام اطاعت کند، و در معصیت و سرپیچی از الله از امام سرپیچی کند؛ در این صورت و بدون شک اطاعتی برای مخلوق در معصیت و گناه از خالق وجود ندارد.

حتی زمانی که حاکم  و امیر به معصیت و سرپیچی از الله دستور می دهد کسی مانع از بیان و رد دادن بر چنین منکری نیست که رهبر و حاکم و امیر به آن دستور داده است، البته اگر شخص تمام جوانب را سنجیده[4] و این توانائی را در خود می بیند که حاکم و مسئولی را امر به معروف و نهی از منکر کند، به قول ابن عباس در پاسخ به کسی که در این زمینه از او راهنمایی خواسته بود: ذلك الذي تُريد؟ فكن حينئذٍ رجلاً.[5] این چیزی است که می خواهی؟ در این صورت مرد باش.

  • نسبت به ظلمهائی که رهبر دارالاسلام و الجماعة تولید شده توسط «3ابزار» مرتکب می شود قاعده همان قاعده ی عام عدم تکیه و نزدیکی به ظالمین « وَلَا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا» (هود/113) است و رسول الله صلی الله علیه وسلم باز می فرماید: «أَلَا مَنْ وَلِيَ عَلَيْهِ وَالٍ، فَرَآهُ يَأْتِي شَيْئًا مِنْ مَعْصِيَةِ اللهِ، فَلْيَكْرَهْ مَا يَأْتِي مِنْ مَعْصِيَةِ اللهِ، وَلَا يَنْزِعَنَّ يَدًا مِنْ طَاعَةٍ»[6] بدانید کسی که امیری بر او باشد، و سپس امیرش را در حالی ببیند که عمل معصیتی را انجام می دهد، آن معصیت را زشت و بد بداند و هرگز دست از طاعت نکشد [از جماعت جدا نشود و برای خودش فرقه و حزبی تشکیل ندهد]

شخص مومن علاوه برعدم همکاری با رهبر ظالم دارالاسلام و «3ابزار»، لازم است با دوری و کنار گیری و پرهیز از این ظلمها و معصیتها، حکیمانه و صبورانه در مسیر رفع این ظلمها نیز کوشش کند به شرطی که عمل ما در مبارزه با این ظلمها و مفاسد منجر به ظلم بزرگتر و مفسده ی بزرگتری چون شرک تفرق و سستی و بی ابهتی «فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ» (انفال/46) و تضعیف الجماعة و دارالاسلام در برابر دشمنان و یا انهدام دارالاسلام و تسلط «کفار6گانه»ی آشکار و حتی دارودسته ی منافقین بر مومنین نگردد و مانع تکامل و ارتقای الجماعة ی کنونی به مراحل بالاتر نگردد چون: لا يَجُوزُ دَفْعُ الْمَفْسَدَةِ الْقَلِيلَةِ بِالْمَفْسَدَةِ الْكَثِيرَةِ. تلاش جهت کنار زدن یک مفسده ی کوچک که منجر به جایگزین شده مفسده ی بزرگ شود جایز نیست.

 در اینجا و در این حالت ضرورت و ناتوانی در برداشتن منکر با دست و با تحمل این حاکم و نظام فاسد مسلمان بر الجماعة و دارالاسلام «دفع الأفسد بالفاسد» شده و «تحمل أَخَفَّ الضررين و أَخَفَّ الْمَفْسَدَتَيْنِ و أهونَ الشرينِ لِدَفْعِ أَشَدِّهِمَا»[7]صورت گرفته است. یعنی فاسدتر و ضررمند تر و بدتر از این را با او که خودش هم فاسد و بد است عوض کرده ایم. ما بدون شک خواهان مصالحی هستیم اما باید بدانیم که در هر حال: «دَرْءُ المَفَاسِدِ مُقَدَّمٌ عَلَى جَلْبِ المَصَالِحِ» دفع مفسده مقدم و سزاوارتر از جلب مصلحت است.

  • در شریعت تنها یک الجماعة با یک رهبر مشروعیت دارد و بیعت برای اولین رهبر و امام الجماعة و دارالاسلام است نه برای سایرینی که ممکن است بعد از این امام و به موازات آن تولید شده باشند مگر در حالتی اضطراری و از روی ناچاری چون صلح حدیبیه و تشکیل جماعت پارتیزانی ابوبصیر الکوردی رضی الله عنه.

رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: كانَتْ بَنُو إسْرائِيلَ تَسُوسُهُمُ الأنْبِياءُ، كُلَّما هَلَكَ نَبِيٌّ خَلَفَهُ نَبِيٌّ، وإنَّه لا نَبِيَّ بَعْدِي، وسَيَكونُ خُلَفاءُ فَيَكْثُرُونَ. قالوا: فَما تَأْمُرُنا؟ قالَ: فُوا ببَيْعَةِ الأوَّلِ فالأوَّلِ، أعْطُوهُمْ حَقَّهُمْ؛ فإنَّ اللَّهَ سائِلُهُمْ عَمَّا اسْتَرْعاهُمْ.[8]«بنی اسرائيل را پيامبران رهبری می كردند. هرگاه پيامبری فوت می كرد، پيامبری ديگر جانشين او می شد. ولی بعد از من پيامبری نخواهد آمد؛ البته پس از من خلفای بسياری می آيند». صحابه گفتند: ای رسول خدا، به ما چه دستور می دهی؟ فرمودند: «شما به ترتيب با هرکس که ابتدا بيعت کرديد، به بيعت خود وفا نماييد و سپس حقّ آنها را به جا بياوريد؛ و حق تان را از الله بخواهید، زيرا الله ايشان را درباره ی زيردستان و حقوق آنها بازخواست خواهد کرد».

از عبد الله بن مسعود روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: سَتَكُونُ أثَرَةٌ وأُمُورٌ تُنْكِرُونَها، قالوا: يا رَسولَ اللَّهِ، فَما تَأْمُرُنا؟ قالَ: تُؤَدُّونَ الحَقَّ الذي علَيْكُم، وتَسْأَلُونَ اللَّهَ الذي لَكُمْ.[9] بعد از من خود گزینی (خود پسندی) و اموری پدیدار می‌شود که برای شما نا آشنا است. گفتند: یا رسول الله چه امر می‌کنی، هر گاه یکی از ما آن را دریابد؟ فرمود: حقی را که بر شماست، ادا نموده و آن حقی را که خود دارید از خداوند طلب کنید.

چگونه از الله طلب کنیم؟ به وسیله ی قوانین شریعتش، به وسیله ی روشنگری و مبارزه ی عقیدتی و منهجی بر اساس قانون شریعت الله، به وسیله ی امر به معروف و نهی از منکر و گفتن حق، به وسیله ی «صبر» در طی کردن این مسیر و پرهیز از «قتال الفتنة»، به وسیله ی دعا و هر چیزی که شریعت الله برای اصلاح و حرکت رو به جلو مومنین و ارتقاء و تکامل الجماعة امر کرده است. در اینجا صبر یعنی خویشتن داری از ورود به جنگی که در نهایت به فتنه ختم می شوند و قتال الفتنه است، نه تأئید ظلم و ستم حکام ستمگر و فاجر و نه گوشه گیری و خنثی شدن.

در این زمینه نکته ی مهم  در مورد «فُوا ببَيْعَةِ الأوَّلِ فالأوَّلِ» این است که : «لَا يَجُوزُ أَنْ يَكُونَ لِلْأُمَّةِ إمَامَانِ فِي وَقْتٍ وَاحِدٍ»[10] مجاز نیست که در یک زمان برای «امت» دو رهبر وجود داشته باشد. و اتفاق تمام اهل فقه وجود دارد که: واتفقوا انه لايجوز ان يكون على المسلمين في وقت واحد في جميع الدنيا إمامان لامتفقان ولا مفترقان ولا في مكانين ولا في مكان واحد. [11] فقهاء مسلمین اتفاق دارند که مجاز نیست در زمانی واحد در تمام دنیا دو رهبر و امام بر مسلمین حاکمیت کنند، نه با هم و نه جدا از هم، نه در دو مکان و نه در یک مکان واحد؛ پس در حالت عادی «لَا يَجُوزُ تَعَدُّدُ الإمامِ»[12] تعدد رهبر جایز نیست و همچنانکه یک زن تنها به عقد یک نفر در می آید به همین شکل حاکمیت الجماعة مسلمین نیز تنها برای یک نفر منعقد می شود.

امام طبری و دیگران روایت می کنند که عبدالله بن عمیر الاشجعی در زمان شروع فتنه ی منجر به قتل عثمان بن عفان در مسجد ایستاد و گفت: ‌ای مردم ساکت باشید، من از رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌‌وسلّم) شنیدم که می‌گفت: هر کسی خروج کند در حالی که مردم پیشوایی دارد (و به خدا سوگند که رسول الله امام عادل هم نگفت) تا جماعتشان را پراکنده کند، او را بکشید این شخص هر شخصی که می‌خواهد باشد.[13]

بر این اساس رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: علَيكُم بالجماعةِ وإيَّاكم والفُرقةَ فإنَّ الشَّيطانَ معَ الواحدِ وَهوَ منَ الاثنَينِ أبعدُ، مَن أرادَ بَحبوحةَ الجنَّةِ فلْيلزَمُ الجماعةَ.[14] بر شما پیوستن به جماعت لازم و ضروریست، و برحذر باشيد از تکروی و جدايي و تفرق، که شيطان به همراه يک نفر تنها و تکرو است و از دو نفر دور تر است، هرکه خواستار وسط بهشت است حتماً  همراه و پايبند جماعت باشد.

امام شافعی در توضیح این حدیث به روح الجماعة اشاره می کند که اطاعت از حلال و حرامهای شریعت است و اینکه شخص چگونه همراه و پایبند به جماعت مسلمین می شود می گوید: در معنی پایبند بودن به جماعت مسلمین تنها یک معنی وجود دارد. اگر جماعت مسلمین در سرزمینهای مختلف پراکنده باشد کسی نمی تواند جسم و بدن این قومهای متفرق را با هم جمع کند، ممکن است بدنها از اجتماع مسلمین و کافرین و اهل تقوا و فجار شکل گرفته باشند،…. بلکه : ما عليه جماعتهم من التحليل والتحريم والطاعة فيهما. بلکه جماعت بر اساس آنچیزهائی است که حلال و حرام کرده است و از این حلال و حرامها اطاعت و پیروی می کنند. پس هر کسی که آنچه را می گوید که جماعت مسلمین می گوید در این صورت به جماعت آنها پایبند است، و هر کسی که با آنچه که جماعت مسلمین می گوید مخالفت کند در این صورت با جماعت آنها مخالفت کرده در حالی که الله تعالی امر لزوم و واجب بودن همراهی با جماعت مسلمین کرده است.[15]

این سخن امام شافعی در واقع به معنی دوم دین یعنی قانون و برنامه و پایبند بودن به قانون اساسی حاکم بر الجماعة مسلمین و دارالاسلام و دادن اطاعت به الجماعة و قوانین شریعت الله که در این الجماعة اجرا می شوند را بیان می کند که بدون شک همان حلال و حرمها و شریعت الله هستند که دادن اطاعت به این الجماعه یا ندادن این اطاعت به الجماعة میزان همراهی و پایبند بودن به الجماعة یا عصیان و گریز از الجماعة را در شخص مشخص می کند. الجماعة اگر به «سنت اسلام» شکل عینی و ظاهری داده است اما در واقع خودش جسم است و قانون شریعت الله این جسم را به حرکت در می آورد. شخص در معانی چهار گانه ی دین، هم باید اطاعت خودش را به قوانین شریعت الله بدهد و هم اطاعت خودش را در غیر معصیت الله به رهبر الجماعة که او هم بر اساس همین قوانین و متناسب با وضع موجود و نیاز روز مسلمین تأویل و اجتهاد و امر می کند.

در اینجا شما هم الجماعة  یا جسم را دارید که رهبر و حاکمیت آنرا نمایندگی می کند که باید اطاعت خود را به او داد که اصل است و هم قانون و برنامه ای که این الجماعه بر اساس آن شکل گرفته است که این قوانین در دنیا تنها در صورت وجود این الجماعة معنی و مفهوم پیدا می کند؛ حالا ممکن است در مواردی حاکمیت بر الجماعه در مساله ی قوانین و عبادات دچار انحرافاتی شود و یا جریاناتی از اهل تأویل در داخل این الجماعة وجود داشته باشند که دچار انحرافاتی شده باشند و در عوض جریانی در میان این الجماعة از نظر عبادات و قوانین، اعتقادی بهتر از الجماعة داشته باشد و چون شورائی وجود ندارد هر یک در این بخش از قوانین و عبادات خودشان را معادل الجماعة بدانند. به عنوان مثال می بینیم که در برهه ای در برابر اهل رأی مثل معتزله و دیگران به حنبلی ها و اهل حدیث گفته می شد اهل سنت،[16] یا در دورانی در برابر اهل بدعتی چون معتزله و غیره به اشعری ها لقب اهل سنت و جماعت داده می شود.[17] هم حنبلی ها و هم اشعری ها و سایر مذاهب موجود مشهور به اهل سنت و جماعت همگی تابع الجماعة بودند و تبعیت از رهبر پرهیزکار یا فاجر الجماعه در غیر معصیت الله جزو عقاید آنها بوده است و این جماعت معنوی در داخل جماعت اصلی شکل گرفته بود. 

تمام این مکاتب فکری در داخل الجماعه ی امام و رهبریت، بر عبادات و قوانین شریعت الله تمرکز کرده بودند و چون شورای واحدی به عنوان قاضی وجود نداشت که با اجماع واحدش به این اختلافات خاتمه دهد، هر یک خود را معادل اهل سنت و نماینده ی منهج صحیح می دانسته اند. الان هم به همین شکل است و تا زمانی که ما مثل پزشکها و مهندسها و نظامی ها و سایر تخصصهای موجود در جامعه موفق به تشکیل شورای اولی الامر در این زمینه ها نشویم، این مکاتب فکری همچنان وجود خواهند داشت و ما صاحب یک رای واحد نیز نخواهیم بود.

ابن تیمیه حنبلی در ارتباط میان قوانین حاکم بر الجماعه و الجماعه می گوید: سبب تفرقه و از هم‌گسیختگی، رها کردن فرامینی است که الله  بدان دستور داده است. و تجاوز و از حد گذشتن هم مزید بر علت است. [18] هرگاه مردم بخشی از دستورات الهی را به بوته‌ی فراموشی بسپارند، میانشان عداوت و کینه پدیدار خواهد شد. و چون از یکدیگر جدا شدند، هلاک و تباه می‌ شوند. و اگر به هم پیوستند، اصلاح و مالک می‌شوند؛ از به همین دلیل «جماعت» رحمت است و «تفرقه» عذاب و عقوبت.[19]

 پیامدِ جماعت، رحمت الله و رضایت و آمرزش الله است. هم‌چنین پیامدِ جماعت، خوشبختی دنیا و آخرت و روسفیدی هم از دیگر نعمت‌های الله است. ماحصلِ تفرقه هم، عذاب و لعنت الهی، روسیاهی و بیزاری رسول الله  صلی الله علیه وسلم از فرقه و گروه مذکور خواهد بود. و این مورد، یکی از دلایلِ قاطع بر حجت بودنِ اجماع است؛ زیرا اینها به دلیل تجمع و اتحاد، فرامانبرانِ الهی هستند و به این سبب مورد رحمت الله قرار می‌گیرند. امکان ندارد بتوان الله را با اعتقاد و باور، یا گفتار و رفتاری که بدان امر نکرده است، مورد پرستش قرار داد و مستحق رحمت شد. پس اگر مردم چنین عملی از آنان سر زد، هرگز اطاعت الهی محسوب نمی شود و سبب رحمت نخواهد شد[20].

این سخنان امام شافعی و ابن تیمیه و سایر اهل فقه در طول تاریخ اسلامی که بر اتحاد و جماعت مسلمین از لحاظ قوانین حاکم بر دارالاسلام که از حلال و حرامها و منابع شرعی گرفته شده اند تأکید دارند و فقهاء اهل حل و عقد بر آن نظارت دارند روح معنوی و مدیریت کننده ی الجماعه و ابزار حاکمیت الجماعه هستند که حاکمیت الجماعة و رهبریت و اطاعت کردن و مجازات و پاداش هم، همچون اعضای یک بدن در خدمت این قوانین شریعت الله و روح حاکم بر الجماعه و دارالاسلام هستند. 

اگر الجماعة و دارالاسلام یکی باشد و این الجماعة از شورای اولی الامر تخصصهای مختلف شکل گرفته باشد این روح هم یکی است، چون با این اجماع یک روح و یک دستور در مسائل اجتهادپذیر صادر می شود، اما در حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی همچنانکه ما شاهد جماعتهای متفرق و متعدد موازی بزرگ و کوچک بوده ایم به همین شکل شاهد فرقه ها و مکاتب فکری و فقهی و مذهبی و حتی عقیدتی متعدد کوچک و بزرگ بوده ایم، و هر جماعت ظاهری برای خودش دارای جماعتی معنوی و قوانینی بر اساس مذهب و تفسیر خاص خودش هم بوده است، یعنی جسمهای متعدد، روحهای متعدد هم داشته اند و تنها در شورای اولی الامر حکومت اسلامی بر منهاج نبوت است که ما شاهد یک جماعت واحد ظاهری و یک اجماع واحد و یک جماعت واحد معنوی، و یک جسم و یک روح خواهیم بود که این جماعت واحد معنوی از طریق اجماع واحد شورای اولی الامر به وجود آمده است.

فرقه گراهای گریزان از الجماعة و دارودسته ی منافقینی که در لباس خطباء و مراکز دولتی متعلق به مساجد و امور اسلامی فرورفته اند تمام تلاش آنها بر این است که الجماعة ظاهری که مورد نظر شریعت است و اصل است نادیده گرفته شود و بر این جماعت معنوی تأکید می کنند در حالی که این جماعت معنوی هم بدون حاکمیت الجماعة ظاهری، شعار و توهمی بیش نیست و بدون حاکمیت الجماعة ظاهری تنها بر تفرق و چند دستگی و افزودن فرقه ها اضافه می شود.

اینها می گویند ما در معانی 4گانه ی دین باید بر قانون و برنامه که معنی دوم دین است بر اساس فکر و منهج فرقه ی ما با هم متحد باشیم، اما قانون اساسی بدون پشتوانه ی قدرت حکومتی به چه دردی می خورد؟ قانون اساسی بدون اجرای آن بر مردم و بدون گرفتن اطاعت مردم برای این قانون به چه دردی می خورد؟ قانون اساسی که حاکمیتی نباشد که بر اساس آن مجرمین و سرپیچی کننده ها را مجازات کند و به کسانی که تابع این قانون هستند پاداش دهد به چه دردی می خورد؟ بهترین نقشه ی ساختمانی یا پروژه ای که تنها بر روی کاغذ است و تو هرگز قادر به اجرای آن نخواهی بود به چه دردت می خورد؟ اینهم یکی از مکرها و حیله های این دست از جاهلین میان مذاهب و خائنین آگاه نفوذی از دارودسته ی منافقین است. اینها می دانند مسلمین با این شعار هرگز به یک جماعت واحد معنوی هم دست پیدا نمی کنند به همین دلیل بر آن تمرکز کرده اند و برای آن تبلیغ می کنند.

اگر دهها شورا تشکیل شود، اولاً اینها هرگز در این شوراها هم یکی نمی شوند چون ضرار سازها و دارودسته ی منافقین هرگز به میل خودشان دست از تحزب و فرقه سازی برنمی دارند و وارد این شورا نمی شوند و تنها با زور اسلحه ی حکومت اسلامی است که دست از تفرق و ضرار سازی بر می دارند، و اگر به فرض محال یک شورای واحد هم تشکیل شود و یک اجماع واحدی هم ارائه شود تنها با پشتوانه ی قدرت حکومت اسلامی است که این اجماع واحد شورا بر مسلمین اجرا می شود. پس در هر حال، کسانی که حکومت اسلامی و الجماعة را نادیده می گیرند ابتدا موضع و موقف ائمه ی مذاهب خودشان و سایر مذاهب در مورد رهبریت و حرفشنوی و اطاعت از حاکم در غیر معصیت الله را نادیده می گیرند که در واقع جسم را جهت خدمت به روح می کشند و در مرحله ی دوم نیز با شعور و آینده ی مسلمین بازی می کنند.

اگر شافعی مذهبها حاکمیت خود را نداشتند هرگز صدها مرکز مثل نظامیه ها و الازهر وجود نداشت و آنگونه در برهه هائی از تاریخ یکدست نمی شدند، از زمانی که حاکمیت شافعی مذهبها از دست رفته نگاه کن هر کدام در هر گوشه ای دارند ساز خودشان را می زنند، حنفی مذهبها را نیز نگاه کن و به همین شکل سایر مذاهب را. اگر در میان شیعیان جعفری اینهمه فرقه تولید شده به خاطر نبود حاکمیت بوده، از زمانی که بعد از 14 قرن این حاکمیت در سال 1357ش در ایران تشکیل شده شما دیگر شاهد تولید غلاة در داخل ایران نیستید بلکه هر چند وقت شاهد خبر پاکسازی یکی از تخریبات غلاة در قرون گذشته نیز هستید.  یعنی امروزه سایر مذاهب اسلامی که حاکمیتی ندارند در جایگاه جعفریان در قرون گذشته قرار گرفته اند و شیعیان جعفری کنونی نیز که صاحب حاکمیت خود شده اند در جایگاه سایر مذاهب صاحب قدرت در قرون گذشته. به همین دلیل شما باید شاهد بی نظمی و تولید فرقه های مختلف ومتضاد و تعصب برای نام‌ها، شعار‌ها، شخصیت‌ها یا فرقه های خاص و در نهایت تفرق و جدائی و درگیری های داخلی و سستی و بی ابهتی در میان سایر مذاهب، و جلوگیری از تولید فرقه ها در میان جعفری ها و سرعت بخشیدن به اصلاحات و بالندگی در میان جعفری های صاحب قدرت باشید. مگر نمی بینید؟

مذاهب حنفی و زیدی و مالکی و شافعی و حنبلی هم که در قانون اساسی دارالاسلام ایران دارای حقوق و اختیاراتی هستند، «و پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاه‌ها رسمیت دارند و در هر منطقه‌ای که پیروان هر یک از مذاهب اکثریت را داشته باشند، مقررات محلی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیرامون سایر مذاهب.» [21]

حدود اختیارات این شوراها[22] تمام برنامه های اجتماعی و فرهنگی و آموزشی و تقریباً تمام امور فقهی و مسائل اجتماعی مذاهب یاد شده در اکثریت مطلق جنبه ها را شامل می شود اما متاسفانه همین جاهلین و بخصوص الرویبضه و دارودسته ی منافقین میان آنها در مدیریت اجرائی جامعه ی حنفی ها و شافعی ها و غیره مساله ی نژادی و قومیت را برجسته کرده اند نه مذهب خودشان را، به همین دلیل بر اساس مذهب خودشان صاحب قدرتی نیستند که باید باشند، و می بینیم که با رشد کفر سکولاریسم در میان آنها و تولید دهها فرقه و تفسیر و حزب مختلف در میان آنها چنان سست و بی ابهت شده اند که حتی احزاب سکولار و مرتد محلی هم ترسی از آنها ندارند و ابزار دست همه شده اند.

امام شافعی علم به الجماعة تولید شده توسط رهبریت یا همان الجماعة رهبر و امام را جزو علم عامه و «معلومةٌ للنَّاسِ من الدِّينِ بالضَّرورةِ» می داند به همین دلیل با فرض اینکه همه به الجماعة رهبر و امام علم دارند و اهل الجماعة هستند از حلال و حرامها و قوانینی صحبتمی کند که این الجماعة بر اساس آنها بناء شده و بر اساس این قوانین حلال و حرام نیز ازاعت زیر دستان را می خواهد، چیزی که بسیاری از پیروان مذاهب مختلف اسلامی در آن دچار محدود بینی و ناقص بینی شده اند؛ به گونه ای که با نادیده گرفتن الجماعة امام که بدون آن اسلام کامل هم وجود ندارد «لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ»،[23] تنها بر الجماعة معنوی و قوانین شریعت الله تمرکز کرده اند، یعنی به همین سادگی موجودیت جسم را نادیده می گیرند که بدون وجود جسم، روح هم در دنیا غیر قابل تکیه ست، بدون قدرت حکومتی قانون اساسی به چه درد می خورد؟ زمانی که دهها قانون اساسی نوشته شده باشند اما حکومتی نباشد که آنها را به اجرا درآورد چه دردی از اینهمه جاهلیت و بیماری میان مردم را درمان می کند؟ 

این دسته، به همین سادگی الجماعة معنوی مورد نظر خودشان را همان الجماعة ی رهبر مورد نظر شریعت معرفی می کنند -سبحان الله-  و بدتر اینکه تنها کسانی را اهل این الجماعة ی معنوی می دانند که هم مذهب و هم فکر و هم مسیر آنها باشند، به همین دلیل در همین الجماعة ی معنوی هم دچار اختلاف هستند. چون عده ای فلان تفسیر و فکر و مذهب را جزو اهل الجماعة معنوی می دانند و عده ای نمی دانند و دهها قانون اساسی نوشته شده و نانوشته دارند بدون حاکمیتی که حتی یکی از این قوانین را به مرحله ی اجرا درآورد. این یعنی خواب و خیال و توهماتی که در عالم واقع موجودیت و جسمی ندارند.

مورد دیگری که عده ای جاهل به منهج اهل و سنت و جماعت در حال بازی با شعور خودشان هستند و خودشان را فریب می دهند اینکه فلانی آگاهانه و به میل خودش به دارالکفرهای سکولار کوچ کرده و پناهنده شده و به خاطر دنیا سکونت در دارالکفرهای سکولار را انتخاب کرده بعد وقیحانه ادعا می کند که اهل سنت و جماعت است و حتی از آنجا هم بر علیه مجاهدین و دارالاسلام و الجماعه ی مومنین تبلیغات می کند!

بیچاره تو  که به خودت ظلم کرده ای و جزو «ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ » شده ای،  اهل شریعت و سنتِ قوانین سکولاریستی و اهل دارالکفر آمریکا یا سوئد یا انگلیس و سایر دارالکفرهای سکولار هستی چه ربطی داری به اهل شریعت و سنتِ رسول الله صلی الله علیه وسلم  و اهل الجماعه مسلمین بودن؟ تو اهل قوانین و شریعت و سنت  و جماعت آن دالکفرهای سکولار هستی، باید برگردی داخل قوانین و شریعت و سنت و جماعت تا اهل سنت و جماعت شوی، سنت و جماعت اینجاست. تو به خاطر دنیا کوچ برعکس کرده ای و دینت را و آخرتت را به دنیا فروخته ای و اطاعتت را از الله و قوانینش و سنت رسول الله صلی الله صلی الله و علیه وسلم و جماعت مسلمین گرفته ای و این اطاعت را به کفار سکولار و دارالکفرهای سکولار و قوانین سکولاریستی داده ای، تو اهل جاهلیت و اهل کشورهای سکولاریستی هستی نه اهل سنت و الجماعة، و چون آگاهانه، عمداً، به میل خودت و اختیاری این جرم بزرگ را انتخاب کرده و مرتکب شده ای باید منتظر عواقبش هم باشی که الله تعالی می فرماید:لَا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَإِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (آل عمران/28)  مؤمنان نباید مؤمنان را رها کنند و کافران را به جای ایشان به سرپرستی بگیرند، و هر که چنین کند (رابطه او با الله از بین رفته است و) وی را در چیزی از الله نیست – مگر آن که (ناچار شوید و در حالت ضرورت و اضطرار) خود را از (اذیّت و آزار) ایشان مصون دارید و (تقیه کنید)  – و الله شما را از (نافرمانی) خود برحذر می‌دارد و بازگشت (همگان) به سوی او است.‏

این «تقیه»[24] هم مختص کسانی از مومنین در دارالکفرهاست که قدرت هجرت به دارالاسلام را ندارند و الله تعالی آنها را از این حکم استثناء کرده و می فرماید: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا (نساء/98) مگر بیچاره ها و درمانده ها از مردان و زنان و کودکانی که (جهت هجرت به دارالاسلام) کاری از آنان ساخته نیست و راه چاره‌ای نمی‌دانند.‏

 حالا کسانی که جزو این اهل عذر: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا (نساء/98) نباشند که قطعاً «فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْءٍ» (آل عمران/28)  رابطه آنها با الله از بین رفته است و آنها را در چیزی از الله نیست؛ با این حالت در دارالکفرها بمیرند و به دارالاسلام هجرت نکنند و اهل الجماعة نشوند سرنوشتی بسیار بد در انتظارشان است که الله تعالی در آیه قبل از این آیه ی معذورین می فرماید: إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ ۖ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ ۚ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا ۚ فَأُولَٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ ۖ وَسَاءَتْ مَصِيرًا(نساء/97) بیگمان کسانی که فرشتگان (برای قبض روح در واپسین لحظات زندگی) به سراغشان می‌روند و ( می‌بینند که به سبب ماندن در کفرستان، و هجرت نکردن به دارالاسلام) بر خود ظلم کرده‌اند، بدیشان می‌گویند: کجا بوده‌اید ( که اینک چنین بی‌دین و توشه مرده‌اید و بدبخت شده‌اید؟ عذرخواهان) گویند: ما بیچارگانی در سرزمین (کفر) بودیم ( و چنان که باید به انجام دستورات و قوانین الله عمل نکردیم! فرشتگان بدیشان) گویند : مگر زمین الله وسیع نبود تا در آن کوچ کنید ؟ جایگاه آنان جهنم است، و چه بد جایگاهی و چه بد سرانجامی!‏

چرا جهنم؟ چون به سرپرستی گرفتن 1- آگاهانه 2- عمدی 3- اختیاری هر یک از کفار 5گانه ی 1- الَّذِينَ هَادُوا 2- وَالصَّابِئِينَ 3- وَالنَّصَارَىٰ 4- وَالْمَجُوسَ 5- وَالَّذِينَ أَشْرَكُوا به جای مومنین و دارالاسلام و گرفتن «اطاعت» از الله و قوانین الله و دادن این «اطاعت» به هر یک از این کفار و قوانین آنها یعنی وارد شدن به دین و سنت و جماعت آنها، چون شخص، هم مجبور به پذیرش 1- قدرت حکومتی  2- و هم قانون و برنامه 3- و هم مجبور به اطاعت از این حاکمیت و قوانین 4- و هم تابع مجازاتها و پاداشهای هر یک از این کفار می شود و هر شخصی که این 4 معنی و مفهوم دین را به هر دینی بدهد دینش همان می شود و پذیرش سرپرستی هر یک از کفار در این موارد یعنی تشابه به این کفار «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[25] و ظالمی مثل آنها شدن: وَمَن یَتَوَلَّهُم مِّنکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ‏(مائده/51) هرکس از شما اینها را به سرپرستی بپذیرد بدون شک او از زمره ایشان بشمار می آید و یکی از اینها محسوب می شود.

پس توئی که به خاطر دنیا و بهره مندی بیشتر از نعمتهای مادی دنیوی زندگی در یکی از دارالکفرهای سکولار را انتخاب کرده ای و اطاعتت را از الله و رسولش صلی الله علیه و سلم الجماعه مسلمین گرفته ای و به این کفار سکولار داده ای سنت اسلام و جماعت مسلمین را رها کرده و یکی از اهل سنت کفار و اهل جماعت این دارالکفرهای سکولار هستی که حتی در یک قانون کفری هم نمی توانی مخالف آنرا انجام دهی ، تو اهل سنت و جماعت این کفار هستی نه اهل سنت اسلام و جماعت مسلمین و اینهمه شعار و دست و پا زدنهای بیخود در مورد اهل جماعت معنوی بودن سودی برایت ندارد. به خودت بیا قبل از اینکه بمیری، و با کوچ به دارالاسلام و اهل الجماعة شدن و تحمل سختی های آن حتی در حد اصحاب صفه معامله ی سراسر ضررمند خودت را در فروش دینت و قیامتت به دنیا را باطل کن و اجازه نده هوای نفست و دارودسته ی منافقین عمامه به سر و بی عمامه و سایر دشمنان با شبهاتشان تو را به بازی بگیرند.

سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


[1]  صحیح بخاری 7252-  4340

[2]   البخاري 2955، ومسلم 1839

[3]الشوکانی، السيل الجرار، ج 4 ص 556

[4]  جامع العلوم والحكم / ٤٢٧ / قال ابن رجب رحمه الله: ومع هذا فمتى خاف منهم على نفسه السيف أو السوط أو الحبس أو القيد أو النفي أو أخذ المال أو نحو ذلك من الأذى , سقط أمرهم ونهيهم , وقد نص الأئمّة على ذلك: منهم مالك وأحمد وإسحاق وغيرهم ….. فإن خاف السبّ أو سماع الكلام السيء لم يسقط عنه الإنكار بذلك نصّ عليه الإِمام أحمد , وإن احتمل الأذى وقوي عليه فهو أفضل , نصّ عليه أحمد أيضًا.

[5]  موسوعة ابن أبي الدنيا ٢/ ٢١٩، جامع العلوم والحكم / ١٠٨ / قال طاوس رحمه الله: أتى رجل ابن عباس – رضي الله عنه – فقال: ألا أقوم إلى هذا السلطان فآمره وأنهاه؟ قال: لا تكن له فتنة، قال: أفرأيت إن أمرني بمعصية الله – عزَّ وجلَّ؟ قال: ذلك الذي تُريد؟ فكن حينئذٍ رجلاً.  

[6]   مسلم 1855

[7]   القواعد الفقهية د. محمد الزحيلي(1/219)، الأشباه والنظائر للسيوطي(ص87)، الأشباه والنظائر لابن نجيم(ص89 – 88)

[8]  أخرجه البخاري (3455) واللفظ له، ومسلم (1842)

[9] بخاری3603/ مسلم1843

[10] . الماوردی، احکام السلطانیه ،29 /1

[11] ابن حزم، علي بن أحمد بن سعيد، مراتب الاجماع فی العبادات و المعاملات و الاعتقادات، بدون ط، دار الكتب العلمية، بيروت، بدون ت، 1 /124 / حنفیه : ابن نجيم، زين الدين بن إبراهيم بن محمد : ،الأشباه النظائر علی مذهب ابی حنیفه النعمان ، زكريا عميرات، ط1 ،دار الكتب العلمية، بيروت، 1999م، 1 /325 / ولا يجوز تعدده- الإمام- في عصر واحد/ مالکیه : ابن القطان، علي بن محمد بن عبد الملك، الأقناع فی مسائل الاجماع، ت: حسن فوزي الصعيدي، ط1 ،مكتبة الفاروق الحديثة، القاهرة، 2004م، 1 /60 ./ :” واتفقوا أنه لا يجوز أن يكون على المسلمين في وقت واحد في جميع (أقطار الأرض) إمامان متفقان ولا مفترقان، ولا في مكانين ولا في مكان واحد” وقال:” وأجمع المسلمون على أن الإمام واحد، والخليفة واحد، والأمير واحد، والقاضي واحد /  الدسوقي، محمد بن أحمد بن عرفة، حاشیة الدسوقی علی الشرح الکبیر، بدون ط، دار الفكر، بيروت، بدون ت، 4 /134 ،135؛ والخرشي، محمد بن عبد االله، شرح مختصر خلیل ، بدون ط، دار الفكر، بيروت، بدون ت، 7 /144 / در حاشیه ی الدسوقي آمده است :” أشعر ما ذكره المصنف من جواز تعدد القاضي بمنع تعدد الإمام الأعظم وهو كذلك ولو تباعدت الأقطار جداً لإمكان النيابة / شافعیه : شرح صحيح مسلم للنووي (12/233). /اتفق العلماء على أنه لا يجوز أن يعقد لخليفتين في عصر واحد…/   الامام الحرمين الجويني. غياث الأمم في التياث الظلم / القرطبي الجامع لأحكام القران ٢٧٣/١ / و…

[12] الرحيباني، مصطفى بن سعد بن عبده، مطالب أولی النهی فی شرح غایة المنتهی ، ط2 ،المكتب الإسلامي، بيروت، 1994م، 6 /263

[13]   الطبری، ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید بن کثیر بن غالب (متوفای ۳۱۰)، تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۳۶/  الاسدی، سیف بن عمر الضبی (متوفای ۲۰۰ ه)، الفتنة و وقعة الجمل، ج۱، ص۴۷، تحقیق:احمد راتب عرموش، دار النشر:دار النفائس – بیروت، الطبعة:الاولی ۱۳۹۱/ المالقی الاندلسی، محمد بن یحیی بن ابی‌بکر (متوفای ۷۴۱ ه)، التمهید والبیان فی مقتل الشهید عثمان، ج۱، ص۷۵، تحقیق:د. محمود یوسف زاید، ناشر:دار الثقافة – الدوحة – قطر، الطبعة:الاولی، ۱۴۰۵ ه./ عن شعیب عن سیف عن یحیی بن مسلم عن واقد بن عبدالله عن عبدالله بن عمیر الاشجعی قال قام فی المسجد فی الفتنة فقال ایها الناس اسکتوا فانی سمعت رسول الله یقول من خرج وعلی الناس امام والله ما قال عادل لیشق عصاهم ویفرق جماعتهم فاقتلوه کائنا من کان؛ 

[14]   صحيح الترمذي: 2165 / ابن ماجه، أحمد

[15]  الرسالة بتحقيق أحمد شاكر ص 474 / قال: فما معنى أمر النبي بلزوم جماعتهم؟ قلت: لا معنى له إلا واحد. قال: فكيف لا يحتمل إلا واحداً؟ قلت: إذا كانت جماعتهم متفرقة في البلدان فلا يقدر أحد أن يلزم جماعة أبدان قوم متفرقين، وقد وجدت الأبدان تكون مجتمعة من المسلمين والكافرين والأتقياء والفجَّار، فلم يكن في لزوم الأبدان معنى، لأنه لا يمكن، ولأن اجتماع الأبدان لا يصنع شيئاً، فلم يكن للزوم جماعتهم معنى، إلا ما عليه جماعتهم من التحليل والتحريم والطاعة فيهما. ومن قال بما تقول به جماعة المسلمين فقد لزم جماعتهم، ومن خالف ما تقول به جماعة المسلمين فقد خالف جماعتهم التي أمر بلزومها

[16]  محمدعمر نسفى، شرح العقاید النسفیه، پاکستان، مکتبة رشیدیه، ص 119/ یطلق علی الحنابلة و اهل الحدیث فی مقابل اهل التأویل

[17] محمدعمر نسفى، شرح العقاید النسفیه، پاکستان، مکتبة رشیدیه، ص115 / جامع العلوم فی اصطلاحات الفنون الملقب بدستور العلماء، ج‏1، ص213 / ان أبا الحسن الاشعرى لما ترک‏ مذهب استاذه ابی على الجبائی و اشتغل هو و من تبعه بابطال رأى المعتزلة و اثبات ما وردت به السنة و مضى علیه الجماعة فسموا انفسهم اهل السنة و الجماعة و طریقتهم فی (طریقة اهل السنة)

[18] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۱ ص ۱۷.

[19] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۱ ص ۴۲۱.

[20] ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۱ ص ۱۷.

[21] اصل ۱۲ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران

[22] قانون اساسی جمهوري اسلامی ایران مصوب1358/8/ 24

[23] سنن الدارمي، مقدمة باب في ذهاب العلم، 257- 265/ ئەبوداوود (3664)، ئەحمەد (2/338)، داریمی (257)، ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله 326/ عَنْ تَمِيمٍ الدَّارِيِّ ، رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ : تَطَاوَلَ النَّاسُ فِي الْبِنَاءِ فِي زَمَنِ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، فَقَالَ عُمَرُ : يَا مَعْشَرَ الْعُرَيْبِ ، الْأَرْضَ الْأَرْضَ ، إِنَّهُ لَا إِسْلَامَ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ ، وَلَا جَمَاعَةَ إِلَّا بِإِمَارَةٍ ، وَلَا إِمَارَةَ إِلَّا بِطَاعَةٍ ، فَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى الْفِقْهِ ، كَانَ حَيَاةً لَهُ وَلَهُمْ ، وَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ ، كَانَ هَلَاكًا لَهُ وَلَهُمْ)

[24] وقد عرّفها ابن القيم فقال:التقية أن يقول العبد خلاف ما يعتقده لاتقاء مكروه يقع به لو لم يتكلم بالتقية (أحكام أهل الذمة: ص 1038) ، وعرّفها السرخسي بقوله: التقية أن يقي الإنسان نفسه بما يظهره، وإن كان يضمر خلافه (المبسوط: 24/ 45) ، أما الحافظ ابن حجر فقال في تعريفها: التقية: الحذر من إظهار ما في النفس من معتقد وغيره (فتح الباري: 12/ 314).

[25]  أبو داود (4031) واللفظ له، وأحمد (5114) و العراقي، تخريج الإحياء 1/359 /  أحمد شاكر، تخريج المسند لشاكر7/122 /  الألباني، صحيح الجامع 2831

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *