بحران یک منتظر همیشگی، تماشای انسانهای تلاشگر…
به قلم: ابراهیم عمر السکران
دست بر زیر چانه نهاده و با توجه بسیار پروژهها و فعالیتهای دعوی و فرهنگی و حقوقی را تماشا میکند… او نام همهی برنامهها را میداند و طی روزهای گذشته با بعضی از فعالان این عرصهها تماسهایی هم داشته و حتی همین الان با بسیاری از آنان روابط خوبی دارد و شمارهی تلفن چند نفرشان را هم گرفته است.. چند وقت پیش هم یکی از همین فعالان او را به مجلسی دعوت کرد که چند تن از آنها نیز آنجا حضور داشتند. حتی یادش هست که یک بار از طریق پیامک و ایمیل با یکی از آنان تماسی داشته و او نیز پاسخ گفته بود…
اما… او هنوز هم بخشی از هیچ پروژه و فعالیتی نیست و گام بعدی را برنداشته است…
این بحرانِ انسان منتظر است… انسانی که از نشستن بر سکوی تماشاگران خسته شده ولی همچنان تماشاگر است و پا به میدان نمیگذارد…
انسان منتظر شاید بهترین سالهای زندگیاش را در لامبالاتی بسوزاند و دقایق و ساعات را همانند یک سیگاری با خونسردی به هوا بفرستد…
انسان منتظر در آغاز تحولی مهم در زندگیاش رخ میدهد [و صاحب یک اندیشه میشود] سپس به بحثها و جدلهای جریانهای فکری در تالارهای اینترنتی مشغول شده و امروز نیز همان بحثها را در شبکههای اجتماعی دنبال میکند..این همهی فعالیت اوست.
شاید در مسجد در حال حفظ یک متن یا ذکر و مناجات باشد… سپس در همین حال وسوسه شده موبایل خود را از جیب بیرون میآورد و آیکن شبکههای اجتماعی را فشار میدهد و ناگهان در حالی که بدنش در مسجد است از آن خارج میشود و پا به فضای مجازی میگذارد.. به مسجد آمده بود تا روح تشنه را با ذکر خداوند سیراب کند اما تنها بدنش در محراب ماند و روحش به بیابانی خارج از دیوارهای مسجد پرت شد.
اما آیا این یعنی انسانِ منتظر، شخصیتی است بیحس در برابر زمان؟ آیا انسانِ منتظر، هیچ رویا و هدفی ندارد؟ نه اینطور نیست. اتفاقا او خیلی هم دلسوز است و از درون میسوزد تا برای خودش و دیگران کاری کند، اما فلج در گوشهای نشسته است..چرا؟ خودش هم نمیداند!
وقتی در مجلسی است که سخن از نماز شب به میان میآید همتش برای مناجات سحر به جوش میآید و وقتی درسی دربارهی فضیلت علم و ارزش معرفت میشنود درونش مملو از شور و هیجان میشود و خودش را در کتابخانهای میان انبوهی از منابع علمی تصور میکند.. اما همین که آتش این شور سرد میشود همه چیز از بین میرود و دوباره به برنامهی همیشگیاش باز میگردد :
تماشای انسانهای تلاشگر…