چگونه در کنار اهل سنت بودن اهل جماعت هم شویم؟ (8)
بسم الله و الحمد لله، اما بعد:
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
حالا این اهل سنتی که در معروف و غیر معصیت الله تابع الجماعه بودند و علاوه بر اهل سنت بودن اهل جماعت هم بودند و با ترک الجماعة مرتکب جرم ترک سنت نمی شدند با این سرمایه ای که از احادیث وجود دارد خودشان بعد از فروپاشی حکومت اسلامی بر منهاج نبوت به چند دسته ی مختلف کوچک و دو دسته ی عمده ی اهل «العلم» و اهل «الرای» تقسیم شده اند.
بزرگان اهل فقه بین «العلم» و«الرأي» فرق می گذاشتند و به قرآن و حدیث می گفتند «العلم» و هر چه غیر از آن بود را «الرأي» می نامیدند. ابن حجر می گوید: و الحاصل اگر رأی مستند به نقل از قرآن و سنت باشد پسندیده است « وإن تجرد عن «العلم» فهو مذموم» و چنانچه از «العلم» جدا باشد ناپسند و مذموم است چنانچه حدیث عبدالله بن عمرو اشاره دارد که بعد از نبود «العلم» جاهلها با رای خودشان فتوا می دهند. [1]بر این اساس بود که به کسانی چون امام مالک می گفتند: أنت من أوعيةِ العلمِ.[2]
در دورانی این اهل «العلم» که پرچمدار مبارزه با غلاة بودند بیشتر بر احادیث و راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم در تبیین آیات و اخبار به عنوان یکی از ادلة فقهی تمرکز می کردند و با این صفت هم معروف می شدند، چنانچه به یحیی بن سعید و امام مالک می گویند: «مالك أمير المؤمنين في الحديث»[3] و امام شافعی به «ناصرَ الحدیث»[4] و امام احمد بن حنبل به «إمامٌ في الحديث» [5]مشهور می شوند و حدیث و راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم به عنوان بخشی از سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم دسته بندی می شود چنانچه: سيف الدين الآمدي می گوید: «و یَدخُلُ في ذلك أقوال النبي عليه السلام، وأفعاله وتقاريره»[6] در السنة، سخنان و کارها و تقاریر رسول الله صلی الله علیه وسلم وارد می شود.
در این صورت به قول ابن منظور زمانی که در «أَدِلَّةِ الشَّرْعِ» گفته می شود: الكتاب والسنة، یعنی: القرآن والحديث.[7] و به قول ابن تیمیه: زمانی میگوییم اهل حدیث، فقط بر آنان که حدیث را شنیده و می نویسند و روایت میکنند، بسنده نمیکنیم؛… بلکه اهل قرآن هم، مورد نظرِ ماست.[8]
پس اهل سنت یعنی اهل اسلام با تمام مذاهب و فرقه هائی که دارند و نزد اهل سنت و جماعت تمام ائمه ای که ضمن رعایت سنت بزرگ اهل الجماعة بودن در به کارگیری احادیث و راهنمائی های رسول الله صلی الله علیه وسلم این مسیر را طی کرده اند جزو اهل سنت محسوب می شوند و تبعیت از این احادیث تبعیت از هدایت و راهنمائی های نبوتی است که به صراط المستقیم راهنمائی می کند. [9] یعنی زمانی که عده ای چون ابن جوزی سختگیری های امام ابوحنیفه را در مساله ی پذیرش حدیث می بینند به او نمی گویند که اهل سنت نیست بلکه می گوید: «و لیس من اهل الحدیث»[10] او از اهل حدیث نیست؛ در حالی که حدیث یکی از ادله و منابع فقهی نزد امام ابوحنیفه[11] و شیعیان [12] و سایر مذاهب اسلامی بوده است.
در این بخش: شخص می تواند حنفی، زیدی، مالکی، جعفری، شافعی، اهل حدیث و اهل رای و اشعری و ماتریدی و صوفی و غیره باشد و در عین حال اهل سنت، چون اهل سنت بودن یعنی اهل اسلام بودن؛ یا ممکن است یکی دارای یکی از این مذاهب فقهی و کلامی و مشربهای صوفیانه باشد و اهل جماعت نباشد و از این کانال ترک سنت کرده باشد؛ چون بر اساس تعریف و روشنگری رسول الله صلی الله علیه وسلم معیار اهل سنت بودن ترک نکردن الجماعة است. وَأَمَّا تَرْكُ السُّنَّةِ: فَالْخُرُوجُ مِنَ الْجَمَاعَةِ.[13] هر کسی که جماعت را ترک کند در واقع سنت را ترک کرده و اهل سنت نیست؛ هر چند که صحابه رسول الله صلی الله علیه وسلم باشد که با زبان یا دست بر علیه الجماعة ی تولید شده در زمان عثمان و علی و حسن خروج کرده باشد.
امام بربهاری(ت: 329هـ) می گوید: اعْلموا! أنَّ الإسْلامَ هُوَ السُّنَّةُ، والسُّنَّةَ هي الإسْلامُ، ولا يقومُ أحدهما إلَّا بالآخر، فمِن السُّنَّة لزومُ الجماعةِ، ومَنْ رغبَ غير الجماعَة وفارقها؛ فقد خلعَ رِبْقةَ الإسْلامِ مِن عُنقه، وكانَ ضالًّا مضلًّا.[14] بدانید که اسلام سنت است و سنت نیز اسلام است، و یکی از آنها بدون دیگری سرپا و پابرجا نمی ماند، پایبند شدن و ملزم شدن به الجماعة از سنت است، کسی که به غیر از الجماعة رغبت پیدا کند و از الجماعة جدا شود طناب اسلام را از گردنش باز و رها کرده است و شخصی گمراه و گمراه گر و سرگردان و سرگردان کننده است. یعنی همان سخن عمر بن خطاب که می گوید: إِنَّهُ لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[15] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و طاعت، یعنی مسلمانی که آگاهانه، عمداً، به میل خودش و اختیاری از الجماعة فاصله می گیرد از «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ» و «أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ» فاصله گرفته و بخشی از «الضَّالِّينَ» می شود؛ همان ضرار سازهائی که دنبال فرصتی جهت تولید تحزب و تفرق از الجماعة هستند. به همین دلیل است که فضیل بن عیاض رحمه الله می گوید: زمانی که یکی از اهل سنت را می بینم انگار یکی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم را می بینم، چون تابع آثار اصحاب و متخلق به اخلاق اصحاب است انگار یکی از اصحاب است. زمانی هم که شخصی از اهل بدعت را می بینم انگار یکی از منافقین را می بینم، چون نفاق در بدعتها رشد می کند.[16]
بر اساس این نگرش کلی و جامع به «السنة» بود که افرادی چون عمر بن عبدالعزیز با قرار دادن سنت در برابر بدعت می گفتند: فَعَليْكَ بِلُزُومِ السُّنَّةِ، فَإِنَّهَا -بِإِذْنِ اللهِ- لَكَ عِصْمَةٌ.[17] پایبند سنت باش که باذن الله سنت محافظ و نگهدارنده توست. در میان اهل فقه نیز به صورت عام «سنت» در برابر «بدعت» قرار می گیرد؛ آنهم بدعت از لحاظ شرعی و نه لغوی؛ بدعتی که هیچ اصلی در شریعت ندارد که به آن راهنمایی کند و شریعت به بدی از آن یاد کرده است و از کسی که دارای چنین بدعتی است به سرگردانی یاد کرده است که جایگاهش در آتش جهنم است. [18] همچنانکه عرض شد اولین بدعتی هم که از لحاظ شرعی در اسلام از آن یاد می شود که جایگاهش در آتش است فتنه خوارج است که از جماعت مسلمین جدا شدند، [19] و سنت الجماعة را ترک کردند؛ به این شکل (سنة وجماعة) در برابر (بدعة وخوارج) قرار می گیرند.
مومنین می دانستند که جماعت واحد بدون نصب رهبر و امام واحد به وجود نمی آید تا آنها «اهل الجماعة» شوند و اطاعت خودشان را به رهبر این جماعت بدهند و ترک سنت نکنند، به قول عمر بن خطاب: إِنَّهُ لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ، وَلاَ جَمَاعَةَ إِلاَّ بِإِمَارَةٍ، وَلاَ إِمَارَةَ إِلاَّ بِطَاعَةٍ.[20] قطعاً اسلام وجود ندارد مگر با جماعت و جماعت وجود ندارد مگر با رهبریت و رهبریت وجود ندارد مگر با فرمانبرداری و طاعت؛ و می دانستند که این جماعت واحد مومنین حاکم بر دارالاسلام نیز تنها از 3 کانال و ابزار متحقق می شود که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید که «دارالاسلام» مسلمین بعد از دوران نبوت تا روز قیامت از لحاظ حکومتی «3دوره» را طی خواهد کرد:
- خلافت مطابق منهج و روش نبوت . خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ.
- دوران شاهیگری که به دو دسته ی کلان تقسیم می شود، که بعضی تنها با خشونت و ظلم و استبداد همراه هستند، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا، و بعضی ها با علاوه بر ظالم و مستبد بودن چیزهایی را در عقاید و اعمال بر مردم تحمیل می کنند و مردم را مجبور به چیزهایی می کنند که این مردم چنین چیزهایی را دوست ندارند و نمی خواهند، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً
- بازگشت دوباره خلافت مطابق منهج و روش رسول الله ، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ[21]
باید برای چندمین بار یادآور شویم که منظور رسول الله صلی الله علیه وسلم، حاکمیت بر «دارالاسلام» است نه دارالکفر. یعنی این شاهان خشونت گرا و مستبد نیز تابع قانون شریعت الله و مجری قوانین شریعت الله و مسلمان و بر اساس «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ» (نساء/59) از مومنین هستند «مِنكُمْ»؛ اما مسلمانی که در او فسقهائی وجود دارد یا اهل بدعت است. چون شاهیگری یکی از بزرگترین بدعتهائی است که در جای سنتِ «خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ» قرار گرفته است، و تفرق و حزب بازی و فرقه بازی بدعتی است که در طول تاریخ تا کنونی به عنوان یک سد در برابر حرکت رو به جلو مومنین جهت رسیدن مجدد به «خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ» و شورای اولی الامر تولید شده توسط آن و اجماع واحد این شورا جهت کسب قدرت خواسته شده در شریعت و انهدام این فرقه ها و فرقه بازها بوده است.
رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید: إنَّ هَلاكَ أُمَّتي على يَدَيْ غِلمَةٍ سُفَهاءَ مِن قُريشٍ.[22]هلاک امت من به دست گروهی از سفیهان و احمقان قریش است. ابوهریره گفت: إنْ شِئْتَ أنْ أُسَمِّيَهُمْ بَنِي فُلانٍ، وبَنِي فُلانٍ.[23] اگر بخواهید آنها را نام میبرم بنی فلان و بنی فلان هستند.
غِلْمةٌ گاه به نوجوانی گفته می شود که تازه سبیل درآورده باشد که از نظر عقلی و تجربه و امور دین در سطح پائینی قرار دارند،[24] و گاه «الْغُلَيِّم» به بچه از زمان تولدش تا زمانی که محتلم می شود گفته می شود؛ اما این کلمه در اصطلاح برای چه کسانی به کار می رود؟ «عَلَى الضَّعِيفِ الْعَقْلِ وَالتَّدْبِيرِ وَالدِّينِ وَلَوْ كَانَ مُحْتَلِمًا» کسانی که در عقل و تدبیر و دین ضعیف باشند هر چند محتلم نیز شده باشند و به سن بلوغ جنسی رسیده باشند؛ البته ابن حجر شاهان بنی امیه را به عنوان مثالی در این زمینه نام می برد.[25] و ابوهریره تحت عنوان «إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ والسفهاءِ» حاکمیت نوجوانان و احمقها از این حاکمیت نام میبرد[26] و ابن حجر عسقلانی هم یزید بن معاویه را با آنکه 34 سال سن داشت که شاه بعد از معاویه شد جزو همین «إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ» می داند.[27]
بنی امیه بودند که ترک سنت کردند و با دو خلیفه ی راشد الجماعة مسلمین جنگیدند و شاهان بنی امیه بودند که بدعت شاهیگری مُلْكًا عَاضًّا را به جای سنت «خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ» بر الجماعة و دارالاسلام تحمیل کردند و اهل این بدعت شدند و در میان مسلمین رایج کردند، و شاهانی از بنی عباس و فاطمی و صفوی و آل سعود و… بوده اند که با چسبیدن به یک تفسیر و فرقه، شاهیگری مُلْكًا جَبْرِيّاً را نمایندگی کرده اند و در مسائل عقیدتی و منهجی و فقهی تفسیر خود را بر سایر مومنین تحمیل کرده اند و علاوه بر آنکه خون هزاران مومن مخالف خود را ریخته اند همچون یک مانع در بازگشت به سنت «الجماعة» بر منهاج نبوت و خلفای راشد عمل کرده اند.
زمانی که حاکم وقت عباسی از امام مالک می خواهد که کتاب «المُوَطَّأ» او را که صرفاً شامل احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم است بر تمام شهروندان دارالاسلام تحمیل کند، امام مالک نمی پذیرد،[28] با آنکه این کتاب توسط 70 نفر از اهل فقه مدینه مورد تأئید قرار می گیرد[29] اما چون امام مالک در میان آنهمه متخصص اهل فقه و اهل حدیث سراسر سرزمینهای وسیع دارالاسلام تنها یکی از متخصصین بود و تنها اجماع واحد شورای واحدی که از اجتماع تمام این اولی الامر اهل فقه و اهل حدیث شکل گرفته باشد برای همه حجت مطلق است و باید این اجماع واحد شورا به جای آراء متفرق و مختلف فرق و مذاهب مختلف بر همه تطبیق داده می شد، با این امر مخالفت می کند، در حالی که جاهلان گذشته و حال در پناه حاکمیتهای مُلْكًا جَبْرِيّاً با تحمیل جنگ روانی و حتی مسلحانه بر سایر مسلمین سعی در تحمیل تفسیر و افکار خود بر سایر مومنین و تفاسیر مخالف خود را دارند. امام مالک راضی نشد احادیث رسول الله صلی الله علیه وسلم که در نظرش صحیح بودند بر دیگران تحمیل شود آنوقت عده ای می خواهند افکار آشفته و تأویلات خاص فرقه ای خودشان را بر سایر مسلمین تحمیل کنند.
مورد دیگر در مورد این حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی اینکه: با توجه به ویژگی ها و صفات و اصول حاکم بر «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ»، حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی را بررسی و مورد قضاوت قرار ندهیم، و انتظاری که از «خلافةٌ على مِنهاجِ النُّبُوَّةِ» داریم از حکومتهای بدیل اضطراری اسلامی نداشته باشیم؛ انتظاری که از گوشت سالم داریم از گوشت یک حیوان مردار نداشته باشیم ،و با آگاهی که در مورد گوشت سالم داریم در مورد گوشت مردار دارای بوی بد و کرم زده و غیره انتظار گوشت سالم را نداشته باشیم، و با توصیفات گوشت سالم به قضاوت در مورد گوشت مردار ناسالم ننشینیم، و حتی در میان گوشتهای ناسالم نیز بین آنها فرق بگذاریم «مُلْكًا عَاضًّا» چیزیست و «مُلْكًا جَبْرِيّاً» چیز دیگریست و قطعاً «مُلْكًا عَاضًّا» بهتر از «مُلْكًا جَبْرِيّاً»است؛ گوشت یک گاو مردار بهتر از گوشت یک خوک مردار است؛ و چنانچه این بصیرت و شناخت منهجی را از دست بدهیم و دچار این اشتباهات فاحش شویم به همین سادگی در این حالت ضرورت و اضطراری که در آن افتاده ایم تبدیل به یک مانع و حتی آفتی کشنده خواهیم شد که جلو ارتقاء و تکامل الجماعة ی ناقص کنونی به مرحله و یا مراحل بالاتر را خواهیم گرفت.
ما حتی در این حالت ضرورت و اضطراری که در آن افتاده ایم بر اساس مذهب شافعی یا مالکی یا جعفری یا حنبلی و یا بر اساس تفکر نجدیت و غیره در مورد الجماعة ودارالاسلام تحت حاکمیت حنفی ها به قضاوت نمی نشینیم بلکه آنها را بر اساس مذهب خودشان بررسی می کنیم؛ در مورد سایر مذاهب و تفکرات اسلامی هم قاعده همین است. شما یک الجماعة ی جعفری را بر اساس همان تفسیر از مذهب جعفری بررسی می کنید که در حاکمیت است نه بر اساس سایر مذاهب اسلامی و یا حتی نه بر اساس سایر تفاسیر از شیعه ی جعفری که این تفسیر حاکم سایر تفاسیر از شیعه را کنار زده و به حاشیه رانده است.
اگر یک حنبلی یا نجدی بخواهد بر اساس فقه مذهب خودش در مورد حاکمیت حنفی ها یا جعفری ها یا شافعی ها و مالکی ها صحبت کند چیزی غیر از جدائی و اصطکاک و درگیری و جنگ داخلی در بسیاری از مسائل گیرش نمی آید؛ اگر یک حنفی و جعفری و غیره هم باز بر اساس فقه مذهب خودشان در مورد حاکمیت حنبلی ها صحبت کنند نتیجه ای غیر از دامن زدن به جدائی و اصطکاک و جنگ داخلی گیرشان نمی آید و حاکمیت به سمت و سوی «مُلْكًا جَبْرِيّاً» حرکت خواهد که در طول چند قرن گذشته مسبب فجایع بی شماری بوده است.
هر مذهب و تفکر اسلامی دارای مختصات خاص خودش است و باید بر اساس همان مختصات بررسی شود و این مختصات خاص مذهبی تنها در شورای اولی الامر و اجماع واحد آن به تدریج از بین می روند و تا آن زمان باید مدارا و صبر کرد. مومنین صدها مورد مشترک مختلف دارند که به راحتی می توانند این چند مختصات مذهبی سایر برادران وخواهران خود را به امید گذار از این اتحاد اسلامی به وجود آمده و رسیدن به وحدت اسلامی تحمل کنند. ابن تیمیه می گوید: بخشی از امر به معروف، دستور به اتحاد و همبستگی و نهی از اختلاف و از همگسیختگی و تفرق است.[30]
به هر حال، تمام ائمه و اهل علم و فقه مذاهب مختلف اسلامی و پیروان آنها که در طول تاریخ بر این اصل و سنت «الجماعة» پایبند بوده و حرکت کرده اند أهل السنة والجماعة محسوب شده اند[31]، پس اهل سنت و اهل جماعت بودن روی هم رفته یک مفهوم را می رساند؛ اهل اسلام بودن. چون: إِنَّهُ لاَ إِسْلاَمَ إِلاَّ بِجَمَاعَةٍ.
الله تعالي مي فرمايد: وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَيِّنَاتُ وَأُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ*يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَتَسْوَدُّ وُجُوهٌ فَأَمَّا الَّذِينَ اسْوَدَّتْ وُجُوهُهُمْ أَكَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ*وَأَمَّا الَّذِينَ ابْيَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِي رَحْمَةِ اللَّهِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (آل عمران/10-107) شما مانند كساني نباشيد كه پس از آنكه آيات روشن برايشان آمد راه تفرقه و اختلاف را پيمودند و برايشان عذابي بزرگ است روزي كه چهره هايی سفید و نورانی و چهره هايی سياه مي گردند. اما به كسانی كه سياه روی شده اند مي گويند آيا بعد از ايمانتان كافر شديد؟ پس به خاطر آنچه كفر ورزيديد عذاب را بچشيد و اما كساني كه نوراني هستند همواره در رحمت خداوند جاويدانند. ابن عباس ميگويد: يَومَ القيامةِ، حينَ تَبيضُّ وُجوهُ أهلِ السُّنَّة والجَماعةِ، وتَسودُّ وُجوهُ أهلِ البِدعةِ والفُرقةِ [32] روز قیامت اهل سنت و جماعت رخسارشان سفيد و اهل بدعت و فرقه گرايي رخسارشان سياه ميگردد.
سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَبِحَمْدِكَ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، أَسْتَغْفِرُكَ وَأَتُوبُ إِلَيْكَ
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
[1] أحمد بن علي بن حجر العسقلاني (1407 هـ/ 1986م). فتح الباري شرح صحيح البخاري كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب ما كان النبي ﷺ يسأل مما لم ينزل عليه الوحي فيقول لا أدري. حديث رقم: (6879). دارالريان للتراث./ «والحاصل أن الرأي إن كان مستندا للنقل من الكتاب أو السنة فهو محمود وإن تجرد عن «العلم» فهو مذموم، وعليه يدل حديث عبد الله بن عمرو المذكور، فإنه ذكر بعد فقد العلم أن الجهال يفتون برأيهم»
[2] مالك، محمد أبو زهرة، ص89 / قال له الزهري: «أنت من أوعية العلم، وإنك لنعم المستودَع للعلم»
[3] الذهبي – شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان، سير أعلام النبلاء ج9ص176/ أخرج البخاري عن يحيى بن سعيد القطان أنه قال: «مالك أمير المؤمنين في الحديث»/ مالك بن أنس، عبد الغني الدقر، ص4 / مالك بن أنس، محمد بن علوي المالكي، ص51/ قال الإمام النووي: «أجمعت طوائف العلماء على إمامة مالك وجلالته، وعظيم سيادته وتبجيله وتوقيره، والإذعان له في الحفظ والتثبت، وتعظيم حديث رسول الله صلوات الله وسلامه عليه»
[4] محمد ابوزهره، الشّافعی، الطبعه الثانیه ص 146- 123 (بی جا، دارالفکر العربی، 1948-1367)
[5] طبقات الحنابلة، أبو الحسين ابن أبي يعلى، ج1 ص5 / مناقب الإمام أحمد بن حنبل، ابن الجوزي، ص143-144 / قال الربيع بن سليمان: قال لنا الشافعي: «أحمد إمام في ثمان خصال: إمام في الحديث، إمام في الفقه، إمام في اللغة، إمام في القرآن، إمام في الفقر، إمام في الزهد، إمام في الورع، إمام في السنة»
[6] سيف الدين الآمدي. كتاب الإحكام في أصول الأحكام القاعدة الثانية في بيان الدليل الشرعي وأقسامه وما يتعلق به من أحكامه القسم الأول فيما يجب العمل به مما يسمى دليلا شرعيا، الأصل الثاني في السنة، الجزء الأول. ص. 169.
[7] أبو الفضل جمال الدين محمد بن مكرم ابن منظور (2003م). لسان العرب، ج7 حرف السين (سنن). دار صادر. ص. 280 و281./ «وإذا أطلقت في الشرع فإنما يراد بها ما أمر به النبی، ونهى عنه وندب إليه قولا وفعلا مما لم ينطق به الكتاب العزيز؛ ولهذا يقال: في أدلة الشرع: الكتاب والسنة أي: القرآن والحديث»
[8]– مجموع الفتوای ابن تیمیه / ج۴ ص ۹۱-۹۵.
[9] محمد بن جرير الطبري. تفسير ابن جرير الطبري، سورة الأنعام آية: (153)، القول في تأويل قوله تعالى: ﴿وأن هذا صراطي مستقيما فاتبعوه ولا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله.﴾. دار المعارف. ص. 128 وما بعدها/ فالسنة عند أئمة أهل السنة والجماعة هي هذه الطريقة المأمور في الشرع باتباعها على أساس أن اتباع هؤلاء الأئمة قائم على اتباع هدي النبوة الذي هو سبيل الاهتداء إلى الصراط المستقيم.
[10] إبن الجوزی، الضعفاء و المتروکین، ش۳۵۳۹
[11] أبو حنيفة النعمان، وهبي سليمان غاوجي، ص132 / المصادر الفقهية عند الإمام أبي حنيفة، فهي: القرآن الكريم، والسنة النبوية الشريفة، والإجماع، والقياس، والاستحسان، والعُرف والعادة
[12] شیعیان جعفری در پایبند بودن احادیث روایات مختلفی را آورده اند از جمله :
- بصائر الدرجات ص 320 ، باب 14: باب في الأئمة ان عندهم أصول العلم ما ورثوه عن النبي ص لا يقولون برأيهم حديث 6 / الإمام الصادق عليه السلام : «حديثي حديث أبي، وحديث أبي حديث جدّي ، وحديث جدّي حديث الحسين، وحديث الحسين حديث الحسن، وحديث الحسن حديث أميرالمؤمنين، وحديث أميرالمؤمنين حديث رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم، وحديث رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم قول اللّه عزّ وجلّ .
امام صادق عليه السلام فرمودند : حديث و گفتار من حديث پدرم مي باشد و حديث پدرم حديث جدم مي باشد و حديث جدم حديث حسين ( عليه السلام ) است و حديث حسين ( عليه السلام ) حديث حسن ( عليه السلام ) است و حديث حسن ( عليه السلام ) حديث اميرالمؤمنين است و حديث اميرالمؤمنين حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم گفتار خداوند عزوجل مي باشد .
- جامع أحاديث الشيعة، ج 1، ص 127 باب 4 : باب حجية فتوي الأئمة المعصومين من العترة الطاهرة عليهم السلام بعد الفحص ، حديث 102 . / حدّثنا أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن أبي حمزة الثمالي، عن جابر قال أبو جعفر عليه السلام : يا جابر! واللّه لو كنا نحدث الناس أو حدّثناهم برأينا لكنّا من الهالكين ولكنّا نحدّثهم بآثار عندنا من رسول اللّه صلي الله عليه و آله و سلم يتوارثها كابر عن كابر يكنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم وفضّتهم.
امام باقر عليه السلام فرمودند: اي جابر قسم به خدا اگر ما احكام و يا احاديث را طبق رأي و نظر خود براي مردم بيان كنيم هر آينه هلاك مي شويم . ولكن ما طبق آثار و احاديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سينه به سينه به ما رسيده براي مردم حديث مي گوئيم و همانطوري كه دنيا پرستان طلا و نقره شان را حفظ مي كنند ، ما بر حفظ اين آثار و احاديث اهتمام مي ورزيم .
[13] مسند أحمد بن حنبل10576- 10358/ الحاكم، المستدرک علی الصحیحین: ج۱/ ص۲۰۷، حدیث شماره: ۴۱۲ / وأورده البخاري في “تاريخه” ٥/١٠٣ معلقا من طريق يزيد بن هارون، بهذا الإسناد.
[14] البربهاری، شرح السُّنَّة 1/21
[15] سنن الدارمي، مقدمة باب في ذهاب العلم، 257- 265/ ئەبوداوود (3664)، ئەحمەد (2/338)، داریمی (257)، ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله 326/ عَنْ تَمِيمٍ الدَّارِيِّ ، رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ : تَطَاوَلَ النَّاسُ فِي الْبِنَاءِ فِي زَمَنِ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، فَقَالَ عُمَرُ : يَا مَعْشَرَ الْعُرَيْبِ ، الْأَرْضَ الْأَرْضَ ، إِنَّهُ لَا إِسْلَامَ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ ، وَلَا جَمَاعَةَ إِلَّا بِإِمَارَةٍ ، وَلَا إِمَارَةَ إِلَّا بِطَاعَةٍ ، فَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى الْفِقْهِ ، كَانَ حَيَاةً لَهُ وَلَهُمْ ، وَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ ، كَانَ هَلَاكًا لَهُ وَلَهُمْ)
[16] عبد العزيز بن عبد الله الراجحي، شرح كتاب السنة للبربهاري – الراجحي، ج16ص11/ يقول الفضيل بن عياض رحمه الله: إذا رأيت رجلاً من أهل السنة فكأنما أرى رجلاً من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وسلم؛ لأنه تابع لآثارهم، ومتخلق بأخلاقهم، فكأنه منهم. وإذا رأيت رجلاً من أهل البدع فكأنما أرى رجلاً من المنافقين؛ لأن النفاق يكثر في البدع.
[17]العظيم آبادي – محمد شمس الحق العظيم آبادي ؛ عون المعبود؛ ج12ص285 / نیز: ابن بطّة: الإبانة (1/ 321-322)/ عَنْ شِهَابِ بْنِ خِرَاشٍ قَالَ: «كَتَبَ عُمَرُ بْنُ عَبْدِ العَزِيزِ إِلَى رَجُلٍ: سَلاَمٌ عَلَيْكَ أَمَّا بَعْدُ: فَإِنِّي أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللهِ، وَالاِقْتِصَادِ فِي أَمْرِهِ، وَاتِّبَاعِ سُنَّةِ رَسُولِهِ، وَتَرْكِ مَا أَحْدَثَ المُحْدِثُونَ بَعْدَهُ مِمَّا جَرَتْ سُنَّتُهُ وَكُفُوا مَؤُونَتَهُ. ثُمَّ اعْلَمْ أَنَّهُ لَمْ تَكُنْ بِدْعَةٌ قَطُّ إلاَّ وَقَدْ مَضَى قَبْلَهَا مَا هُوَ دَلِيلٌ عَلَيْهَا، وَعِبْرَةٌ فِيهَا، فَعَليْكَ بِلُزُومِ السُّنَّةِ، فَإِنَّهَا -بِإِذْنِ اللهِ- لَكَ عِصْمَةٌ، فَإِنَّ السُّنَّةَ إِنَّمَا سَنَّهَا مَنْ قَدْ عَلِمَ مَا فِي خِلاَفِهَا مِنَ الخَطَأِ وَالزَّلَلِ وَالحُمْقِ وَالتَّعَمُّقِ، فَارْضَ لِنَفْسِكَ بِمَا رَضِيَ بِهِ القَوْمُ لِأَنْفُسِهِمْ، فَإِنَّهُمْ عَلَى عِلْمٍ وَقَفُوا، وَبِبَصَرٍ نَافِذٍ كَفُّوا، وَلَهُمْ كَانُوا عَلى كَشْفِ الأُمُورِ أَقْوَى، وَبِفَضْلِ مَا فِيهِ -لَوْ كَانَ- أَحْرَى، فَإِنَّهُمْ السَّابِقُونَ»
[18] سنن الترمذي كتاب العلم باب ما جاء في الأخذ بالسنة واجتناب البدع، ج5 حديث رقم: (2676)/ وقد جاء في الحديث الأمر باتباع السنة واجتناب البدعة، وأهل السنة والجماعة يفسرون البدعة بمعناها الشرعي بأنها البدعة في الدين التي لا أصل لها في الشريعة، وهي التي ورد في الشرع ذمها ووصف صاحبها بالضلال والموعود عليها بالنار.
[19] إسماعيل بن عمر بن كثير القرشي الدمشقي (1422 هـ/ 2002م). تفسير القرآن العظيم، تفسير سورة آل عمران، تفسير قوله تعالى: هو الذي أنزل عليك الكتاب منه ءايات محكمات الجزء الثاني [تفسير ابن كثير]. دار طيبة. ص. 7 وما بعدها./ أول بدعة ظهرت في الإسلام فتنة الخوارج الذين انشقوا عن جماعة المسلمين وأعلنوا خروجهم عن علي بن أبي طالب، وغالوا في الوعيد فقالوا بتكفير العصاة وتخليدهم في النار، واتخذوا من تكفير المسلمين مبررا للخروج على ولاة الأمر واستباحوا بذلك دماء المسلمين وأعراضهم وأموالهم بغير حق، وقصروا الإيمان على جماعتهم، وتشعبت منهم فرق كثيرة.
[20] سنن الدارمي، مقدمة باب في ذهاب العلم، 257- 265/ ئەبوداوود (3664)، ئەحمەد (2/338)، داریمی (257)، ابن عبدالبر، جامع بیان العلم وفضله 326/ عَنْ تَمِيمٍ الدَّارِيِّ ، رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، قَالَ : تَطَاوَلَ النَّاسُ فِي الْبِنَاءِ فِي زَمَنِ عُمَرَ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ ، فَقَالَ عُمَرُ : يَا مَعْشَرَ الْعُرَيْبِ ، الْأَرْضَ الْأَرْضَ ، إِنَّهُ لَا إِسْلَامَ إِلَّا بِجَمَاعَةٍ ، وَلَا جَمَاعَةَ إِلَّا بِإِمَارَةٍ ، وَلَا إِمَارَةَ إِلَّا بِطَاعَةٍ ، فَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى الْفِقْهِ ، كَانَ حَيَاةً لَهُ وَلَهُمْ ، وَمَنْ سَوَّدَهُ قَوْمُهُ عَلَى غَيْرِ فِقْهٍ ، كَانَ هَلَاكًا لَهُ وَلَهُمْ)
[21] مسند أحمد ابن حنبل 18123 / تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا عَاضًّا، فَيَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ يَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ الله ُأَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ مُلْكًا جَبْرِيّاً ، فَتَكُونُ مَا شَاءَ اللَّهُ أَنْ تَكُونَ ، ثُمَّ يَرْفَعُهَا إِذَا شَاءَ أَنْ يَرْفَعَهَا ، ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةٌ عَلَى مِنْهَاجِ النُّبُوَّةِ ، ُثمَّ سَكَتَ.
[22] شعيب الأرناؤوط، تخريج المسند لشعيب 7871 /
[23] بخاري 3605 / صحيح البخاري، كتاب الفتن، باب قول النبي صلى الله عليه وسلم: «هلاك أمتي على يدي أغيلمة سفهاء» حديث رقم 6685 / أخرجه البخاري (7058) واللفظ له، ومسلم (2917)/ حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ ، حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ يَحْيَى بْنِ سَعِيدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعِيدٍ ، قَالَ : أَخْبَرَنِي جَدِّي ، قَالَ : كُنْتُ جَالِسًا مَعَ أَبِي هُرَيْرَةَ فِي مَسْجِدِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِالْمَدِينَةِ ، وَمَعَنَا مَرْوَانُ ، قَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ : سَمِعْتُ الصَّادِقَ المَصْدُوقَ يَقُولُ : هَلَكَةُ أُمَّتِي عَلَى يَدَيْ غِلْمَةٍ مِنْ قُرَيْشٍ فَقَالَ مَرْوَانُ : لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ غِلْمَةً . فَقَالَ أَبُو هُرَيْرَةَ : لَوْ شِئْتُ أَنْ أَقُولَ : بَنِي فُلاَنٍ ، وَبَنِي فُلاَنٍ ، لَفَعَلْتُ . فَكُنْتُ أَخْرُجُ مَعَ جَدِّي إِلَى بَنِي مَرْوَانَ حِينَ مُلِّكُوا بِالشَّأْمِ ، فَإِذَا رَآهُمْ غِلْمَانًا أَحْدَاثًا قَالَ لَنَا :عَسَى هَؤُلاَءِ أَنْ يَكُونُوا مِنْهُمْ ؟ قُلْنَا: أَنْتَ أَعْلَمُ.
[24] الدرر السنیه : شرح حدیث (البخاري (7058) ومسلم (2917)) وغِلْمةٌ جمْعُ قِلَّةٍ لغُلامٍ، وهو الشَّابُّ الَّذِي ظهَرَ شارِبُه، وهذا للدَّلالةِ على سَفاهَةِ عُقولِهم وحَداثةِ أسنانِهم، وأنهم لا خِبرةَ لهم، ولا جرَّبوا الأمورَ، ولا لهم محافَظةٌ على أمورِ الدِّينِ، وإنما تصَرُّفُهم على مقتضى غَلَبةِ الأهواء
[25] ابن حجر، فتح الباري، ج ١٣ ص ٧ / قلت: وقد يطلق الصبي والغليم بالتصغير على الضعيف العقل والتدبير والدين ولو كان محتلما وهو المراد هنا، فإن الخلفاء من بني أمية لم يكن فيهم من استخلف وهو دون البلوغ وكذلك من أمروه على الأعمال، إلا أن يكون المراد بالأغيلمة أولاد بعض من استخلف فوقع الفساد بسببهم فنسب إليهم، والأولى الحمل على أعم من ذلك.
[26] الألباني، صحيح الأدب المفرد، ص47 / سمعتُ أبا هريرةَ يتعوَّذُ من إمارةِ الصبيانِ والسفهاءِ
[27] العسقلاني، ابن حجر، فتح الباري ج 13ص 10 / أن أبا هريرة كان يمشي في السوق ويقول: اللهم لا تدركني سنة ستين ولا إمارة الصبيان) قال الحافظ ابن حجر: “وفي هذا إشارة إلى أن أول الأغيلمة كان في سنة ستين، وهو كذلك فإن يزيد بن معاوية استخلف فيها.
[28] ابنسعد، الطبقات الکبرى، ۱۴۱۰ق، ج۵، ص۴۶۸
[29] مالک بن انس، «الموطأ»، مقدمه، ۱۹۸۹م، ص۳
[30]– همان: ج ۳ ص ۴۲۱
[31] فتح الباري شرح صحيح البخاري، أحمد بن علي بن حجر العسقلاني، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب قوله تعالى: ﴿وكذلك جعلناكم أمة وسطا..﴾ وما أمر النبي بلزوم الجماعة وهم أهل العلم، حديث رقم: (6917)، ص328 و329/ وأهل السنة والجماعة هم السواد الأعظم من أهل العلم الشرعي أصحاب المذاهب الفقهية الأئمة المجتهدون وعلماء الشريعة عبر التاريخ الإسلامي، ويدخل فيهم من سواهم ممن تبعهم ووافقهم من المسلمين
[32] (تفسير البغوي (1/489)./ تفسير ابن كثير (2/92)